نقد قسمت اول سریال کنکل نشان میدهد این اثر با وجود ایدههای جالب، در اجرا دچار ضعفهای فنی، فرمالیستی و روایی جدی شده است.
سریال جدیدی که این روزها به پلتفرم نمایش خانگی آمده، تلاش میکند با تکیه بر کمدی سیاه و فضای پلیسی، مخاطب را غافلگیر کند؛ اما آیا واقعاً در همین قسمت اول توانسته انتظارات را برآورده کند؟
پاسخ، متأسفانه چندان مثبت نیست. با اینکه عناصر جذابی در بطن سریال نهفتهاند، اما شیوه استفاده از آنها، نحوه اجرای تکنیکی و همچنین نحوه پرداخت به شخصیتها و روایت، باعث شده تا قسمت نخست بیشتر شبیه یک پیشنویس نهایینشده باشد تا یک افتتاحیه قوی و هدفمند.
کلیشهها؛ شروعی کهنه برای یک داستان نو؟

قسمت اول سریال با صحنهای آغاز میشود که قرار است پرتنش باشد؛ فضای پلیسی، درگیری، دستگیری، تعقیب و فضای نیمهجدی؛ اما نخستین چیزی که این صحنه را از ریتم میاندازد، موسیقی متن است.
در لحظهای که انتظار میرود صدای تنشزا، کوبهای یا حتی موسیقی الکترونیک هیجان مخاطب را بالا ببرد، ناگهان صدای آرام یک گیتار کلاسیک به گوش میرسد. ترکیبی بیربط که نه در خدمت فضاست، نه در خدمت حس شخصیتها. این انتخاب، به جای بالا بردن ضرباهنگ داستان، حالتی ناهماهنگ و سردرگم ایجاد میکند.
بهعلاوه، دیالوگهای عاشقانهای که خیلی زود وارد روایت میشوند، کاملاً بیرمق و کلیشهای هستند. این نوع دیالوگنویسی، بدون هیچ خلاقیت یا پیچیدگی، به شدت مخاطب را از فضای نوآورانهای که انتظار دارد دور میکند.
بازیگران؛ انتخابهای درست و غلط

از نظر بازیگری، سریال ترکیبی از انتخابهای مناسب و نادرست است. مهرداد صولتی در نقش پلیس، یکی از نقاط قوت قسمت اول محسوب میشود. بازی او در عین کنترلشدهبودن، انرژی لازم را دارد و مخاطب را درگیر میکند.
در نقطه مقابل، صابر ابر که نقش یک کارگر را ایفا میکند، به هیچ عنوان باورپذیر نیست. ظاهر، نحوه بیان و حتی زبان بدن او به هیچوجه با فضای یک کارگر یدی همخوانی ندارد و باعث گسست در باورپذیری مخاطب میشود.
ستاره پسیانی هم بازی قابل قبولی ارائه داده است. نقش او هنوز بهخوبی شکوفا نشده، اما نشانههایی از عمق و قدرت در اجرا وجود دارد که میتواند در قسمتهای آینده به یکی از نکات درخشان سریال تبدیل شود؛ اما در نقطه مقابل، احمد ذوقی و «تیکه»هایی که قرار است در فضای کمدی سیاه جا بگیرند، کاملاً بیاثر و نچسباند. طنز تلخ زمانی تأثیرگذار است که بر بستری واقعی و باورپذیر استوار باشد؛ چیزی که در اینجا غایب است.
کمدی سیاه یا کمدی تصادفی؟
کمدی سیاه این سریال، از لحاظ ایده، قابل توجه است. ترکیب فضای پلیسی و طنز اگر درست پیاده شود، میتواند به خلق لحظاتی خاص منجر شود. اما متأسفانه در این قسمت نخست، هنوز مشخص نیست که لحن سریال دقیقاً چه میخواهد باشد.
گاهی جدی است، گاهی شوخی میکند، گاهی فضای پلیسی دارد و گاهی شبیه یک سکانس سوررئال. به همین دلیل، بیننده نمیداند باید بخندد یا نگران شود. به زبان دیگر، کمدی سیاه سریال بیشتر شبیه یک تصادف است تا یک انتخاب هدفمند.
بهعلاوه، از لحاظ داستانی، هنوز موضوع اصلی سریال روشن نشده است. شخصیتها بهدرستی معرفی نمیشوند، انگیزهها مبهماند و روایت انسجام لازم را ندارد. مخاطب نمیداند قرار است با یک سریال پلیسی روبهرو شود یا درامی انسانی یا کمدیای طعنهآمیز درباره جامعه؟ این سرگردانی در لحن، بزرگترین مانع برای همراهی مخاطب با سریال است.
تکنیک؛ نقطهضعف اصلی

بزرگترین ایراد قسمت اول، در بخش فنی آن است. از صدابرداری گرفته تا فیلمبرداری، همهچیز به شکل بیبرنامه و بیهدف صورت گرفتهاند. صداها در برخی سکانسها بهوضوح دچار مشکلاند؛ دیالوگها شنیده نمیشوند، افکتها ناهمگوناند و اصوات محیطی، بدون هیچ طراحی قبلی، وارد قاب میشوند.
فیلمبرداری هم چیزی شبیه یک «ثبت اتفاق» است تا خلق فضا. قاببندیها گاهی بیمنطقاند، حرکات دوربین بیدلیلاند و هیچ نشانهای از زبان بصری منسجم در آنها دیده نمیشود.
علاوه بر آن، استفاده مکرر از صحنههای اسلوموشن، بیش از آنکه تأثیرگذار باشد، توی ذوق میزند. به نظر میرسد که کارگردان یا تدوینگر، از اسلوموشن به عنوان جایگزین جذابیت استفاده کردهاند، بدون اینکه این تکنیک معنایی در دل روایت داشته باشد.
کلانتریای که بخش زیادی از سریال در آن میگذرد، بیشتر شبیه یک سیرک یا تئاتر آماتور است تا فضای واقعی پلیسی. شخصیتها در آن بهجای ایفای نقش، بیشتر شبیه تیپهایی کاریکاتورگونه عمل میکنند. حتی رفتار و دیالوگهای مأموران نیز فاقد هرگونه واقعگراییاند و نوعی اغراق مضحک در فضای آن حاکم است.
روایت؛ نیازمند تمرکز

روایت داستانی قسمت اول بسیار پراکنده است. سکانسها بدون پیوند منطقی بههم متصل شدهاند و هیچ خط داستانی مشخصی که بتوان مخاطب را تا پایان قسمت همراه نگه دارد، دیده نمیشود.
پلیس به سراغ مضنون میرود، اما اطلاعات کافی برای این اقدام ندارد. نه مخاطب چیزی میفهمد، نه شخصیتها میدانند دقیقاً چرا باید چنین تصمیمی گرفته شود. این عدم شفافیت، نهتنها تعلیق ایجاد نمیکند، بلکه باعث سردرگمی و حتی بیتفاوتی مخاطب میشود.
موسیقی متن نیز جزو عناصر ناامیدکننده قسمت اول است. قطعاتی که از همهجا وام گرفته شدهاند، بدون هویت مستقل و فاقد ارتباط با ریتم یا فضای صحنه. هیچ تم موسیقایی مشخص یا شخصیسازیشدهای وجود ندارد. بهعبارت دیگر، موسیقی در این قسمت، نهتنها به کمک روایت نمیآید، بلکه گاهی مزاحم هم میشود.
نتیجهگیری؛ سریالی با پتانسیل بالا، اما اجرایی ضعیف
قسمت اول سریال جدید، مجموعهای از تضادها، انتخابهای اشتباه و اجراهای ناقص است. درحالیکه بازیهایی مثل مهرداد صولتی یا ستاره پسیانی نشانههایی از کیفیت دارند و ایدههایی مثل کمدی سیاه میتوانند نویدبخش یک تجربه متفاوت باشند، اما آنچه به اجرا درآمده، پر از اشکال و ایرادات اساسی است.
با این حال، این سریال هنوز در ابتدای راه است و شاید در قسمتهای بعدی، لحن خود را پیدا کرده و شخصیتها و روایت با وضوح بیشتری شکل بگیرند. ولی اگر سازندگان همان مسیر پرآشوب قسمت نخست را ادامه دهند، بهسختی میتوان انتظار یک اثر موفق و بهیادماندنی را داشت.