نقد فیلم بمیر عشق من به سراغ تریلری سیاه میرود که با بازی انفجاری جنیفر لارنس، مرزهای جنون، مادری و عشق را به چالش میکشد.
فیلم بمیر عشق من یک فیلم عاشقانه بریتانیایی-آمریکایی به کارگردانی لین رمزی است که با بازی جنیفر لارنس، رابرت پتینسون، لیکیت استنفیلد، نیک نولتی و سیسی اسپیسک ساخته شده است.
این اثر کمدی و عاشقانه، اقتباسی از رمانی آریانا هاروویچ، نویسنده آرژانتینی، محسوب میشود و نخستینبار در ماه مه ۲۰۲۵ در جشنواره بینالمللی فیلم کن به نمایش درآمد.
بمیر عشق من پس از نمایش در کن، عموماً با واکنشهای مثبت منتقدان مواجه شد؛ بهویژه بازی پرتنش و بیامان جنیفر لارنس در نقش زنی گرفتار روانپریشی پس از زایمان و همچنین کارگردانی سبکمحور و جسورانه لین رمزی مورد تحسین قرار گرفت، هرچند واکنش مخاطبان عام دوگانه و گاه متضاد بود.
بیشتر بخوانید: بهترین فیلم های 2026
نقد فیلم بمیر عشق من

در نقد فیلم Die My Love وبسایت راتن تومیتوز، ۷۴ درصد از ۲۴۰ نقد ثبتشده، ارزیابی مثبت داشتهاند. جمعبندی منتقدان این سایت، فیلم را تصویری آشفته و بیپروا از تجربهای رایج اما اغلب نادیدهگرفتهشده میداند؛ اثری که شاید بهواسطه تاکید بیشازحد بر سبک، ارتباط کامل با مخاطب برقرار نکند، اما یکی از زندهترین و بهیادماندنیترین نقشآفرینیهای کارنامه جنیفر لارنس را رقم میزند.
متاکریتیک نیز با میانگین وزنی، امتیاز ۷۲ از ۱۰۰ را بر اساس نظر ۵۴ منتقد به فیلم اختصاص داده که نشاندهنده واکنشهای عموماً مثبت است. در مقابل، نظرسنجی سینمااسکور از تماشاگران، میانگین نمره D+ را ثبت کرده است.
فیلم بمیر عشق من بیش از آنکه یک روایت منسجم باشد، تجربهای حسی و روانی و نوعی مواجهه مستقیم با فروپاشی درونی که در قالب تصویر، صدا و بدن بازیگر تجسم مییابد، است.
جنیفر لارنس در این فیلم حضوری تسخیرکننده دارد؛ حضوری که حتی ضعفهای ساختاری اثر را نیز تحتالشعاع قرار میدهد. با این حال، نمیتوان از این نکته چشم پوشید که اگر فیلم از نظر روایت و انسجام دراماتیک مهارشدهتر بود، قدرت بازی لارنس میتوانست به اثری ماندگارتر و عمیقتر منتهی شود.
این فیلم، نخستین اثر بلند لین رمزی پس از فیلم تو هرگز واقعاً اینجا نبودی (۲۰۱۷) است؛ اثری که همانند بمیر عشق من، بیش از آنکه بر روایت کلاسیک تکیه کند، بر وضعیت روانی شخصیتها و بازنمایی ذهن آشفته آنها تمرکز داشت.
اگر فیلم پیشین رمزی بهشدت وابسته به حضور فیزیکی و روانی واکین فینیکس بود، بمیر عشق من حتی از آن هم فراتر میرود و تقریباً هرگونه چارچوب روایی سنتی را کنار میگذارد. در اینجا، داستان نه پیش میرود و نه به سرانجامی روشن میرسد؛ اما همچون ذهن شخصیت اصلی، در چرخهای از تکرار، هذیان و گسست معلق میماند.
سبک فیلمسازی رمزی آشکارا وامدار سینمای ترنس مالیک است؛ سینمایی که در آن کنش بیرونی جای خود را به رفتار، نگاه، سکوت و آشوب درونی میدهد. با این حال، فقدان انضباط روایی باعث میشود که این تأثیرپذیری گاه به تقلیدی رهاشده بدل شود؛ تقلیدی که بهجای تعمیق معنا، مخاطب را در ابهامی فرساینده رها میکند. این در حالی است که بازی درخشان لارنس، شایسته بستری دقیقتر و مهارشدهتر بود.

داستان با ورود زوجی جوان، جکسون (با بازی رابرت پتینسون)، گریس (لارنس) و نوزادشان به خانهای روستایی در مونتانا آغاز میشود. در ابتدا، رابطه این زوج سرشار از شور، صمیمیت و نوعی پیوند غریزی است، اما بهتدریج رفتار گریس دچار دگرگونی میشود.
در فلشبکها، با گذشته این خانه و خانواده جکسون آشنا میشویم؛ پدری مبتلا به زوال عقل (نیک نولتی) و مادری (سیسی اسپیسک) که خود واجد رفتارهایی غریب و مرموز است.
در زمان حال نیز مادر جکسون شبها در جادههای خاکی قدم میزند، گویی مرز میان خواب و بیداری، عقل و جنون برایش از میان رفته است. او برخلاف انتظار، نوعی همدلی خاموش با رفتارهای نامتعارف گریس دارد؛ همدلیای که پیوندی پنهان میان دو نسل از زنان فروپاشیده را آشکار میکند. در همین حال، گریس بارها مردی موتورسوار را در اطراف خانه میبیند که حضورش در فیلم هم میتواند واقعی و هم زاییده ذهنی آشفته باشد.
انتخابهای فرمال رمزی همزمان گیجکننده و مجذوبکننده هستند. نمای افتتاحیه فیلم که دوربین در سکوت و سکون خانه تازه نقلمکانشده باقی میماند، از مؤثرترین لحظات فیلم است. این مکث طولانی بیانیهای فلسفی درباره ملال، رکود و ایستایی زندگی گریس بهعنوان مادری تازهوارد است و یک تصمیم زیباییشناختی هم محسوب میشود.
این ملال، بذر بیگانگی و رفتارهای هنجارشکنانه بعدی او را در خود میپروراند. طبیعت روستایی و جنگلهای اطراف نیز بهجای آنکه پناهگاه باشند، به فضایی روانی بدل میشوند که انزوای درونی گریس را تشدید میکند. رمزی بیش از آنکه به روایت رویدادها علاقهمند باشد، به ثبت رفتارها و حالات بدنی توجه دارد.

در اواسط فیلم گریس را در موقعیتی میبینیم که با چاقویی در دست در میان علفها میخزد. این تصویر میتواند طغیان علیه نقشهای تحمیلی اجتماعی، زناشویی و مادری تعبیر شود. این تعارض، در طراحی صوتی فیلم نیز بازتاب مییابد و پارس مداوم سگ، گریه نوزاد و موسیقیای که میان قطعات قدیمی و متال نوسان میکند، همه و همه این عناصر، تنشی دائمی میان نظم اجتماعی و فردیت رهاشده گریس ایجاد میکنند.
با این حال، روایت گلآلود فیلم پرسشی بنیادین را بیپاسخ میگذارد و آن سوال هم این است که منشأ رنج و زخم گریس چیست؟ آیا او تجسم افسردگی پس از زایمان است؟ الکلیسم؟ جنون؟ یا صرفاً آینهای از پوچی هستی؟ فیلم بهصورت کلی هدف مشخصی دارد و شاید هم برخی از مخاطبان آن را بدانند؛ اما کارگردان در نهایت این را مشخص نمیکند.
رابطه او با موتورسوار به نقطهای میرسد که انتظار یک انفجار روایی را ایجاد میکند، اما حتی پس از دیداری پرتنش، همچنان مشخص نیست که این مرد واقعی یا محصول ذهن اوست . سکانس عروسی نیز چنان از نظر زمانی و منطقی گسسته است که هرگونه قطعیت روایی را فرو میریزد.
با وجود این ابهامها، فیلم، بهویژه در پرداخت روابط میان نسلها ایدههای قابلتأملی دارد. شباهت رفتاری گریس و پام، و همدلی خاموش میان آنها، نوعی همبستگی زنانه و زیرپوستی را شکل میدهد که یکی از وجوه رادیکال فیلم است. این لحظات نشان میدهند که آشوب، امری فردی نیست، بلکه میراثی انتقالیافته است.
جمعبندی و امتیازدهی
در نهایت، فیلم با حضور خیرهکننده جنیفر لارنس نجات مییابد. او با جسارتی کمنظیر، مرز میان جذابیت و نفرت، طنز و خشونت، کودکمنشی و ویرانگری را درمینوردد. بازی او یادآور بدنی است که خود به میدان نبرد بدل میشود. رابرت پتینسون با بازی مینیمال و نگاههای خاموش، حضوری قابلتوجه دارد، اما عمداً در سایه لارنس قرار میگیرد.
Die My Love بهترین فیلم 2025 نیست؛ اما فیلمی دشوار و آزاردهنده است. این اثر تجربهای محسوب میشود که همزمان مخاطب را پس میزند و مسحور میکند. شاید روایت آن ناقص و ناپایدار باشد، اما نیروی بازی لارنس و جسارت رمزی، این آشفتگی را به تجربهای هیپنوتیک بدل میکند؛ تجربهای که بیشتر پرسش میسازد.
وبسایت فیگار به این فیلم نمره 7 از 10 را میدهد.
نظر شما دربارهی نقد فیلم بمیر عشق من چه بود؟ آیا این اثر را تماشا کردهاید؟ لطفا نظرات خود را در بخش کامنت با فیگار در میان بگذارید.


