نقد فیلم Bugonia به سراغ تازهترین تجربه یورگوس لانتیموس میرود؛ اثری پرهزینه، جسورانه و آکنده از طنز سیاه که مرز واقعیت و پارانویای بشری را درهم میشکند.
Bugonia جدیدترین فیلم یورگوس لانتیموس در ژانر کمدی سیاه است؛ اثری که بهعنوان بازسازی انگلیسی Save the Green Planet! محصول ۲۰۰۳ شناخته میشود.
فیلم داستان دو جوان را روایت میکند که یک مدیرعامل قدرتمند را میربایند زیرا باور دارند او در حقیقت موجودی فرازمینی است که قصد نابودی زمین را دارد. این پروژه با همکاری ایرلند، کرهجنوبی و ایالات متحده تولید شده و بازیگرانی همچون اما استون، جسی پلمونز، آیدان دلبیس، استاوروس هالکیاس و آلیشیا سیلورستون در آن حضور دارند.
نقد فیلم Bugonia

بر اساس دادههای منتشرشده در وبسایت راتن تومیتوز، ۸۷ درصد از ۲۸۲ نقد منتشر شده درباره Bugonia مثبت بوده است. اجماع منتقدان در نقد فیلم بوگونیا نشان میدهد که اما استون و جسی پلمونس در اوج بلوغ بازیگری خود ظاهر شدهاند و فیلم، بار دیگر شیوه تیزهوشانه و آشفتهزیبای یورگوس لانتیموس را در مواجهه با جنون جهان معاصر به کار میگیرد.
در متاکریتیک نیز Bugonia با کسب امتیاز ۷۲ از ۱۰۰ بر اساس ۶۱ نقد، در رده «عمدتاً مثبت» قرار گرفته است. تماشاگرانی که در نظرسنجی CinemaScore شرکت کردهاند، به این فیلم نمره میانگین B دادهاند؛ نشانهای از اینکه تجربه تماشای آن برای بخش بزرگی از مخاطبان رضایتبخش اما نه بینقص بوده است.
برای کسانی که فیلم Save the Green Planet! ساخته جانگ جونهوان را دیدهاند، نسخه بازسازیشده و آمریکاییشده یورگوس لانتیموس شاید چندان مملو از شگفتیهای روایی نباشد؛ اما برای آن دسته از مخاطبانی که هنوز آن اثر بدیع کرهای را تجربه نکردهاند، بهتر است پایانش را جستوجو نکنند و پس از تماشای بوگونیا، به نسخه اولیه بازگردند تا منشأ این جنون سینمایی را مشاهده کنند؛ جنونی که امروز، در جهان پارهپاره و بیگانهشده از حقیقت، بیش از هر زمان دیگری واقعی به نظر میرسد.
در دورهای که توطئهاندیشی همچون ویروسی در ذهن جمعی ما تکثیر میشود، بازآفرینی چنین فیلمی ضرورتی فرهنگی است.
Bugonia بر دوش بازیهایی جسورانه، سرسپرده و آمیخته به رنج بنا شده است؛ بازیهایی که توسط سه قطب اصلی فیلم یعنی جسی پلمونز، آیدان دلبیس و اما استون تجسم مییابند. این سهگانه بازیگری با شدتی مسحورکننده و طنزآلود، وضعیت گروگانگیری فیلم را تبدیل به میدانی از تضاد، ترس و خندهای سیاه میکنند؛ خندهای که از عمق زخمهای اجتماعی سربرمیآورد و نشان میدهد هراس و طنز، دو صورت یک حقیقتاند.
داستان با پلمونز آغاز میشود؛ مردی که باور دارد مدیرعامل شرکتی عظیم – نسخهای تخیلی و کاریکاتوری از غولهای فناوری امروز – در حقیقت یک موجود فضایی است که قصد تصرف زمین را دارد. همراه با پسرعموی سادهدل و وفادارش (دلبیس)، او تصمیم میگیرد میشل، مدیرعامل شرکت را برباید.
بخش عمده فیلم در زیرزمین تِدی میگذرد؛ مکانی خفه، بینور و آکنده از اضطراب. آنها در این گور سردِ خانگی، میشل را بازجویی میکنند از او میخواهند با امپراتور فرازمینی خود تماس بگیرد و بشریت را از کابوس سرمایهداری نجات دهد؛ کابوسی که البته آینهای از واقعیت معاصر ماست.
فیلم در بازنمایی شکنجه، خشونت، بیرحمی و فضای خفقانآور، تبار خشن و اولیهی لانتیموس را یادآوری میکند؛ بهویژه فیلم Dogtooth که همچنان یکی از بیرحمترین آثار اوست.
بوگونیا نیز در لحظات بسیاری همانند کابوسی ملتهب، آزاردهنده و هولناک پیش میرود؛ اما همزمان آنقدر رادیکال و هوشمندانه از طنز بهره میگیرد که لحظهای بیننده را غافلگیر و لحظهای دیگر تسلیم خندهای تلخ میکند. اما استون، با صورتی پوشیده از کرم سفید و بدنی بیدفاع، حضوری تقریباً فراانسانی دارد؛ انگار خودش نیز در مرز میان انسان و بیگانه ایستاده است. او با مهارت بینظیری میان طنز و نفرت، قدرت و ضعف نوسان میکند.
در سوی دیگر، پلمونز یکی از بهترین نقشآفرینیهای کارنامهاش را ارائه میدهد. او در قالب مردی سرریز از توهم، زخمخورده از نظام، و بلعیدهشده توسط اضطراب مدرن فرو میرود؛ مردی که با تلاشی دردناک، میکوشد جهانی ویران را با افسانهای کودکانه فهمپذیر کند. این همان تراژدی انسان معاصر است. جستوجوی معنا در جهانی که معنا را در خود فروخورده و تنها پوستهای از اطلاعات بیجان برجای گذاشته است.

لانتیموس بار دیگر با فیلمبردار خود همکاری کرده و با استفاده از لنزهای واید، پرسپکتیوهای تکنقطهای و عمق میدان اغراقشده، جهانی میسازد که همزمان تصنعی و ملموس، آشنا و بیمارگون است.
تصاویر در ویستاویژن، همچون استعارههایی بصری از دنیای متورم، بیثبات و مشوش ما ظاهر میشوند؛ جهانی که در آن چهرهها بیش از حد نزدیک، فضاها بیش از حد روشن یا تاریک و سکوتها بیش از اندازه سنگین هستند.
فرم فیلم نیز در خدمت محتواست: یک جهان شکسته، بازتاب روحی که از درون ترک برداشته است. از منظر تماتیک، بوگونیا سفری چندلایه و تودرتو است: فیلمی درباره فروپاشی محیطزیست، دلهره وجودی، سرمایهداری افسارگسیخته، قدرتهای شرکتی و البته توطئهاندیشیهای اینترنتزده.
ورای این مضامین آشکار، Bugonia همچون رسالهای فلسفی درباره نسبت قدرت و حقیقت، خشونت و معنا، اسطوره و بقا عمل میکند. شخصیتهای فیلم، چه شکنجهگر و چه شکنجهشونده، در تلاشاند چیزی برای چنگ زدن پیدا کنند؛ در جهانی که هر نظام معنایی از هم فروپاشیده و تنها «توهم» باقی مانده است.
در این میان، لانتیموس مخاطب را نه به سوی یک حقیقت، بلکه به سوی وضعیت تعلیق هدایت میکند؛ وضعیتی که در آن حقیقت نه غایب، بلکه تکثیرشده، دستکاریشده و بیاعتبار است.
اما فیلم بدون نقص نیست. میانه آن که عمدتاً در زیرزمین رخ میدهد، گاهی دچار تکرار میشود و بار سنگین فضاسازی و کشمکش روانی، ریتم را کُند میکند. جابهجایی مکرر میان طنز ابزورد، خشونت عریان و تأملات فلسفی، گاهی ناهمگون به نظر میرسد. با این وجود شاید این همان ناهماهنگی عمدی لانتیموس باشد؛ همان احساس تعلیق، عدم قطعیت و بیثباتی که او در آثار خود به وضوح دنبال میکند.
Bugonia فیلمی است که نمیخواهد شما را راضی کند؛ بلکه میخواهد شما را بیقرار کند. لانتیموس به مخاطب راه فرار نمیدهد. یا باید وارد جهان لرزان و بیرحم فیلم شوید، یا باید آن را ترک کنید.
این اثر برای کسانی که به دنبال روایتهای روشن، پایانبندیهای قطعی و پاسخهای ساده هستند، ساخته نشده است؛ اما برای کسانی که میخواهند در آینه سینما با اضطراب معاصر، جنون اجتماعی و بحران حقیقت روبهرو شوند، بوگونیا تجربهای فراموشنشدنی، آزاردهنده و شگفتانگیز است.
جمعبندی و نمرهدهی

در نهایت، Bugonia شاید نتواند مخالفان لانتیموس را به سوی او جذب کند، اما برای هوادارانش، اثری دیگر است در امتداد جهانبینی منحصربهفرد او؛ جهانی که در آن انسان موجودی مضطرب، گمگشته و گرفتار در توهم معناست.
فیلم همچون زمزمهای فلسفی، یادآور میشود که حقیقت شاید بیش از آنکه کشف شود، «خلق» میشود و در جهانی چنین آشفته، میان هذیان و حقیقت تنها مرزی باریک باقی مانده است—مرزی که لانتیموس با لذت آن را میشکند.
وبسایت فیگار به این فیلم نمره 7 از 10 را میدهد.
نظر شما دربارهی (موضوع خبر) چیست؟ لطفا نظرات خود را در بخش کامنت با فیگار در میان بگذارید.


