در سریال کنت مونت کریستو ، تحول ادمون دانتس نشان میدهد چگونه دانش به منبع اصلی قدرت تبدیل میشود و مسیر انتقام او را شکل میدهد.
کنت مونت کریستو نام یک رمان است که توسط نویسندهٔ فرانسوی، الکساندر دوما به نگارش درآمده است. الکساندر دوما این رمان را بر پایهٔ طرحی نوشت که دوست و همکارش، اوگست ماکه پیشنهاد داده بود. تعداد اقتباسهایی (سریال، مینی سریال و انیمیشن) که از این رمان انجام گرفته است بیش از چند ده اقتباس است که جدیدترین این اقتباسها یک مینی سریال به کارگردانی و نویسندگی مشترک متیودلاپورت و الکساندر دولا پتولیر در سال 2024 است.
در این رمان که به عنوان یکی از کلاسیکهای ادبیات فرانسه و جهان شناخته میشود، جوانی 19 ساله به نام ادمون دانتس حضور دارد که به عنوان کمک ناخدای یک کشتی بازرگانی کار میکند.
این جوان ساده دل، کم دانش، کم مایه و کم شخصیت پس از بازگشت از سفر دریایی،آمادهٔ ازدواج با نامزد خود، یعنی مرسده میشود، اما به ناحق توسط بدخواهان منفعت طلبش توطئه ای علیه او شکل میگیرد و به خیانت علیه کشور متهم میشود. در نهایت، بدون هیچ نوع محاکمهای او را بازداشت میکنند و در یکی از زندانهای مخوف فرانسه (قلعهٔ شاتو دیف) زندانی میکنند، زندانی که معروف به زندان مرگ است و هر که وارد آن شود زنده از آن بیرون نمیآید.
ادمون دانتس حدود 15 سال از عمر خود را در بدترین شرایط روحی و جسمی در این زندان به سر میبرد و در نهایت موفق میشود تا از آن زندان فرار کند. وقتی که او از زندان فرار میکند دیگر آن آدم سابق ساده و بی سواد نیست و به نوعی ما با یک شخصیت دیگر مواجه میشویم.
او پس از فرار از زندان سعی بر آن دارد تا از افرادی انتقام بگیرد که باعث زندانی شدن او و از دست دادن زن و زندگیاش شدهاند. ادمون دانتس پس از فرار از زندان اسم کنت مونت کریستو را برای خود برمیگزیند که نشان دهنده هویت و شخصیت جدید او است. این شخصیت اکنون هم دانش دارد و هم قدرت.
حال جای این سؤال است که در زندان چه اتفاقی برای ادمون دانتس رخ داده است که شخصیتش تغیر کرده است؟ پس ازشش سال زندان انفرادی در قلعهٔ شاتو دیف، زندگی بر ادمون دانتس سخت میشود و قصد خودکشی میکند؛ اما روزی زندانی دیگری به نام آبه فاریه که یک دانشمند و کشیش ایتالیایی است با کندن تونلی برای فرار به اشتباه به سلول دانتس میرسد.

این آشنایی زندگی ادمون را تغیر می دهد و به او امید میدهد. فاریه به دانتس کمک میکند تا عاملان واقعی زندانی شدنش را بشناسد. فاریه که یک دانشمند و انسان باسواد و دنیا دیده است در طول سالهای بعدی آموختههای خود را به دانتس میآموزد و دانتس که امید جدیدی به دست آورده است روزها مشغول کندن تونل و شبها مشغول اموختن علم از آبه فاریه میشود. این دانشمند و کشیش ایتالیایی به دانتس زبان، تاریخ، فرهنگ، ریاضیات، شیمی، پزشکی و علوم طبیعی میآموزد.
فاریه که میداند به زودی خواهد مرد، از آنجایی که به شاگرد خود علاقه مند شده است و او را لایق میداند، راز گنج عظیمی را در جزیرهٔ مونت کریستو برای دانتس برملا میکند. اکنون که دانتس از راز گنج مطلع شده است، تمایلش برای فرار بیشتر میشود و بیشتر سعی در کندن تونل میکند، اما روزی از همین روزها آبه فاریه میمیرد و او تنها میشود. در نهایت دانتس تصمیم میگیرد خود را درون کیسهٔ تدفین آبه فاریه قرار دهد و نگهبانان که گمان میبرند جسد آبه فاریه است، این کیسه را درون دریا میاندازند و این گونه دانتس از زندان میگریزد و برای انتقام آماده میشود.
با این خلاصهٔ کوتاه از رمان، به مفهوم دانش و قدرت در این رمان پرداخته میشود که از مضامین اصلی این رمان محسوب میشود.
رابطهٔ میان دانش و قدرت یکی از بنیادی ترین محورهای اندیشهٔ میشل فوکو، فیلسوف، روان شناس، تاریخدان، باستان شناس اندیشه، متفکر و جامعه شناس فرانسوی است.
از مهمترین و معتبرترین تعاریف قدرت که در بین اکثر اندیشمندان پذیرفته شده است تعریف ماکس وبر است. از نظر او، قدرت یعنی توانایی اعمال ارادۀ یک فرد یا یک گروه بر نفر یا گروهی دیگر علی رغم میل آنها.
همچنین وبر قدرت را از اقتدار جدا میسازد و اقتدار را قدرتی میداند که سازمان یافته و یا به طرق مختلف مانند سنت، قانون، کاریزما مشروعیت یافته و نهادینه شده است و نیز اینکه از دید وبر قدرت چندبعدی است و از این نظر بر کارل مارکس که توزیع قدرت را عمدتاً در اقتصاد میبیند، انتقاد میکند، هرچند وبر نیز یکی از منابع مهم قدرت را به پیروی از مارکس، اقتصاد و نیروی بازار در نظر میگیرد.

در رمان کنت مونت کریستو با افراد بیشماری مواجه میشویم که قدرت مالی دارند، اما صرف قدرت مالی دلیلی بر قدرتمند بودن آن ها نیست و تنها دانشهای مربوط به حیطه کاری خود را دارند؛ اما شخصیت اصلی داستان یعنی ادمون دانس علاوه بر توان مالی، دانش بسیار زیادی دارد و این دانش محدود به رشته کاری خود یعنی دریانوردی نمیشود، بلکه از تمام دانش ها من جمله روانشناسی، قضایی، مالی و…. برخوردار است. به عبارت دیگر، در این داستان مهمترین منبع قدرت دانش است.
میشل فوکو در قضیه قدرت از نیچه به شدت تأثیر گرفته است، در واقع، بحث قدرت از نظر فوکو بسیار متأثر از قضیۀ قدرتی است که نیچه مطرح کرده است.
در حالیکه نیچه حقیقت را خواست قدرت میداند، فوکو در همین راستا دانش را پدیدآورنده قدرت میداند و نیز اینکه به نظر فوکو قدرت دارای منبعی متمرکز نیست و از این رو در برابر آن همواره مقاومتی وجود دارد.
از نگاه میشل فوکو، قدرت یک نیروی سرکوبگر صرف نیست، بلکه شبکه ای از روابط است که در دل زندگی روزمره جریان دارد و دانش نقش کلیدی در تولید و استمرار آن دارد. به طور کلی، از نگاه فوکو، قدرت و دانش از هم جدا نیستند و هر کدام دیگری ار تولید و بازتولید میکند.
فوکو می گوید:
هر دانشی نوعی قدرت تولید می کند و هر قدرتی دانش می آفریند.
بیایید این سخنن فوکو را تجزیه تحلیل کنیم. وقتی یک جامعه دانشی را تولید میکند (مثلا علم پزشکی، روانشناسی، جرم شناسی) همین دانش به نهادهای جامعه امکان می دهد قدرت اعمال کنند و در مقابل، قدرت نیز تعین میکند چه دانشی مهم است، چه چیزی باید دانسته شود و چه چیزی حقیقت است.
در رمان کنت مونت کریستو،ادمون دانتس که فردی بی سواد و فاقد دانش سیاسی، قضایی و نظامی و… است از طریق آبه فریا با این دانش ها آشنا میشود و پس از خروج از زندان تبدیل به فردی میشود که قدرت دارد.

میشل فوکو در کتاب نظارت و تنبیه خود زندان را مهم ترین نهاد برای تولید «سوژه مطیع» میداند. دانتس در زندان از یک دریانورد شجاع و ساده تبدیل به یک سوژه جدید میشود و به نوعی بدن او مطیع است؛ اما ذهن او در حال دوباره ساخته شدن. زندان برای دانتس یک ماشین فوکویی است. در زندان قدرت بدنش را سرکوب میکند، اما ذهن خود را آگاهتر میسازد و بر دانش خود میافزاید و از دل این تجربه نوعی دانش رهایی بخش بدست میآورد.
این دانش جدید به دانتس قدرت میدهد که این قدرتها شامل قدرت برنامهریزی، قدرت انتقام، قدرت تحلیل روانشناسی دشمنان و قدرت ساختن حقیقت (هویت جدید کنت مونت کریستو برای خود) است.
در اینجا است که با ایدهٔ فوکو مواجه میشویم:
هر جا دانش باشد، قدرت جدید تولید میشود.
در مورد دیگر شخصیتهای داستان نیز باید گفت که آنها با دانشی که دارند قدرت اعمال میکنند. برای مثال، ویلفورت که یک مقام قضایی است با دانشی که در امور قضایی دارد علیه دانتس اعمال قدرت میکند و او را که بیگناه است به زندان میاندازد. در نتیجه میتوان بیان داشت که در تقابل میان بی دانشی (دانتس) و با دانشی (ویلفورت)، دانش برنده میشود و با همین دانش قدرت اعمال میشود و فرد بیگناه بی دانش توسط فرد با دانش به زندان افتاده میشود.
اکنون که قدرت جدید تولید می شود،این قدرت جدید دانش تولید میکند.
کسی که قدرت دارد تعین میکند چه دانشی مهم است و دانش خود را میتواند بر دیگران تحمیل کند. به عقیدهٔ میشل فوکو قدرت مدرن برابر است با قدرت نظارتی و تحلیلی و نه قدرت شمشیر و زور فیزیکی.
ادمون دانتس با قدرتی که بدست آورده است روح و روان، جسم و فعالیتهای مالی و …دشمنان خود را تحت کنترل خود در میآورد و به آنها دیکته میکند که چه چیزی خوب است و دانش تولید شده توسط خود را که با اعمال قدرت تولید شده است را به آنها دیکته میکند تا بدین وسلیه از آنها انتقام بگیرد. برای مثال، دانگلر که یک شخصیت پول دوست در داستان است با استفاده از اطلاعات و دانش نادرستی که خود دانتس ایجاد میکند ورشکسته میشود.
به طور کلی، کنت مونت کریستو با این قدرت نظارتی و تحلیلی که بدست میآورد، دشمنان خود را از دور نظارت می کند،الگوهای فکریشان را میخواند، نقاط ضعفشان را طبقهبندی میکند و در نهایت بدون خشونت مستقیم آنها را تخریب میکند و انتقام میگیرد.
به عبارت دیگر، کنت با استفاده از دانش، سیستم مالی را علیه دانگلر (مرد پول دوستی که در زندانی شدنس دخیل بود)، ساختار اخلاقی را علیه فرناند (یک فرد نظامی که بخاطر نامزد دانتس علیهش اقدام کرد و سپس با نامزد دانتس ازدواج کرد) و افکار عمومی را علیه ولفورت (مقام قضایی که بی دلیل دانتس را به زندان انداخت) به کارگرفت و در واقع مثل یک نظام قدرت عمل کرد.
ادموند دانتس با سرمایهٔ عظیم، دانش گسترده، منش اشرافی و کنترل روایتها تبدیل به یک سوژهٔ قدرتمند میشود و هویت جدیدی برای خود میسازد و از ادمون دانتس تبدیل میشود به کنت مونت کریستو. در اینجاست که به این ایدهٔ فوکو میرسیم که هویتها طبیعی نیستند، بلکه محصول روابط قدرت و دانش هستند.
علاوه براین، این مهم را باید بیان داشت که این قدرت و دانش است که حقیقت را تعیین میکنند. در داستان کنت مونت کریستو، ویلفورت به عنوان مقام قضایی حقیقت را طوری در مورد دانتس مینویسند که او گناه کار است و در اینجا از قدرت خود استفاده میکند، اما بعدها دانتس با شواهد جدید، یعنی دانشی که بدست میآورد و با قدرت خود حقیقت را تغیر میدهد. این دقیقا همان دیدگاه فوکو است که حقیقت ثابت نیست، بلکه قدرت و دانش تعیین میکند که چه چیزی حقیقت تلقی میشود.
ادمون دانتس با قدرتی که از طریق دانش بدست آورده است، از بدخواهان خود انتقام میگیرد. دانتس با بدست آورد ریزجزئیات از زندگی این افراد و ورود به زندگی آنها به هر طریقی سعی میکند انتقام خود را بگیرد.
به نوعی دانتس تبدیل به یک ناظر فوکویی میشود که همه را میبیند، اما خودناشناخته باقی میماند. در رمان کنت مونت کریستو، فرد مظلوم داستان یعنی دانتس از بدخواهان خود انتقام میگیرد؛ اما همین تلاش دانتس در انتقام باعث میشود که افراد بی گناهی نیز آسیب ببینند که برای مثال میتوان به فرزند خردسال ویلفورت (مقام قضایی) اشاره کرد که به دلیل اتفاقات ناشی از این انتقام میمیرد.
دیگر شخصیت داستان یعنی دانگلرز نیز بی آبرو میشود، اما خودش را میکشد و زن و بچهاش تنها میشوند. با توجه به نتایج این انتقام به این نکته مهم از فوکو خواهیم رسید که میگوید:
قدرت نه خوب و نه بد است، اما ذاتا خطرناک است.

به عقیدهٔ فوکو، قدرت ذات اخلاقی ندارد و نمیتوان گفت که قدرت خوب است یا قدرت بد است، اما قدرت خطرناک است. به طور کلی، از آنجایی که قدرت میتواند از طریق نهادها در بدن و ذهن نفوذ کند، مردم را سوژه و مطیع سازد و حقیقت را شکل دهد، در نتیجه خطرناک است. در نتیجه میتوان گفت که قدرت دانتس نیز خطرناک بود، چون افراد بیگناهی به دلیل انتقام او تحت تأثیر قرار گرفتند.
در پایان باید گفت که رمان کنت مونت کریستو نمونهٔ بارز دانش و قدرت فوکویی است و با خواندن این رمان و دیدن فیلمهای اقتباس شده از آن میتوان فهمید که واقعا عقیدهٔ میشل فوکو در مورد ارتباط میان دانش و قدرت درست است و دانش و قدرت دو چیز جدانشندنی هستند و یکدیگر را تولید و بازتولید میکنند.
