برخی از پایانبندیها از پایان اصلی بیشتر به مذاق مخاطب خوش میآید. امروز بهترین پایانبندیهای جایگزین در تاریخ سینما از نگاه سایت فیگار را مرور میکنیم.
فیلمهای سینمایی بسیاری وجود دارند که برای پیروی از خط اصلی فیلمنامه و همچنین جلب رضایت مخاطب از پایانبندیهای جایگزین استفاده میکنند. گاهی در رمان و یا فیلمنامهی اصلی شخصیت اصلی به گونهای غمانگیز میمیرد و یا فیلم با پایانی تلخ شما را به سمت درهای خروجی سینما بدرقه میکند.
اما برخی کارگردانها استفاده از دو پایان برای فیلم را خوشایند میدانند. اینگونه میتوان هم به فیلمنامه اصلی متعهد بود و هم برای برخی از مخاطبان لحظاتی شیرین را رقم زد. در این مقاله سعی کردهایم بهترین فیلم ها با پایان بندی جایگزین را به شما معرفی کنیم.
بهترین پایانبندیهای جایگزین در تاریخ سینما از نگاه سایت فیگار
حالا همه راضی هستند!
در این قسمت فهرست عناوین بهترین پایانبندیهای جایگزین در تاریخ سینما از نگاه سایت فیگار را در یک نگاه میتوانید مشاهده کنید:
- The Butterfly Effect (2004)
- Blade Runner (1982)
- The Descent (2005)
- First Blood (1982)
- Get Out (2017)
- I Am Legend (2007)
در فهرستی که برایتان آوردهایم فیلمهایی وجود دارد با یک پایان دوم که شاید تا به امروز از وجود آنها بی خبر بودهاید. با هم به بررسی بهترین پایانبندیهای جایگزین در تاریخ سینما از نگاه سایت فیگار مینشینیم.
The Butterfly Effect (2004)
ایون که در یک کلینیک بیماریهای روانی بستری است، پس از فرار از اتاق خود، به اتاق رئیس کلینیک وارد میشود و یادداشتی را درباره تلاشش برای بازگشت به گذشته و نجات کیلی مینویسد.
فیلم به 13 سال پیش بازمیگردد. ایون 7 ساله نقاشی ترسناکی کشیده است. اثر پروانهای فیلمی پیچیده و لبریز از داستانهای کوتاه و درهمآمیختهای است که درکش برای بیشتر تماشاگران دشوار است.
در واقع، در نگاه اول اغلب تماشاگران چنین فیلمی را آشفته و سردرگم خواهند یافت و پیش از آن که در چالش با دگرگونیهای پیدرپی فیلم و شخصیتهایش به نتیجهای روشن دست یابند، از تعمق در آن خودداری خواهند کرد.
بدیهی است نیل به چنین نتیجهای را میتوان به نوعی شکست فیلم قلمداد کرد، اما اگر به این نتیجه برسیم که این آشفتگی ظاهری با ساختار فیلم همخوانی و همسویی دارد، آنگاه داوری در باره آن را نیازمند تاملی بیشتر خواهیم یافت. سفر در تونل زمان و بازگشت به گذشته، دستمایهی تازهای برای یک فیلم سینمایی نیست. فیلمهای بسیاری را با همین مضمون دیدهایم.
Blade Runner (1982)
لس آنجلس، سال ۲۰۱۹. «ریک دکارد» (فورد)، از اعضای سابق یک واحد ویژه پلیس (معروف به تیغروها) که اجازه کشتن دارند، با اصرار و اجبار «سروان برایانت» (والش) میپذیرد تا گروهی از روباتها را بیابد و از بین ببرد. این گروه متشکل از شش روبات است که با ظاهر انسانی، با یک سفینه فضائی به زمین آمدهاند. هدف، آنها نامعلوم است، اما طوری برنامهریزی شدهاند که پس از چهل سال خودبهخود نابود میشوند.
«ریک» هنگام بازدید از کمپانی تایرل (که تولیدکننده روباتهاست) متوجه میشود که «دکتر تایرل» (تورکل)، دخترش، «ریچل» (یانگ) را برای انجام آزمایشها در نظر گرفته و از او یک «بدل» ویژه ساخته است.
«ریک» با کشتن یکی از روباتها (کاسیدی) مورد حمله دومی (جیمز) قرار میگیرد و وقتی «ریچل» او را نجات میدهد، به نتایج تازهای میرسد. حالا از روباتها فقط «روی» (هوئر) و «پریس» (هانا) باقی ماندهاند…
یک نوآرِ علمی با طراحی صحنه درخشان و فیلمبرداری خیره کنندهای که به رمز و راز فضای تخیلی میافزاید. فورد بازی فوقالعادهای را در نقشی بوگارتوار ارائه میدهد.
اما یانگ آنقدر فاقد جذابیت و یخ است که رابطهاش با فورد هیچ جذابیتی ندارد. پایان نامشخص آن با آخرین جملهای که صدای فورد بر تصویر میگوید، از نکتههای به یادماندنی فیلم است: «کدام رابطه است که عمرش از پیش معلوم باشد؟» در ۱۹۹۳، خود کارگردان، تدوینی جدید را با زمانی طولانی و پایانی متفاوت عرضه میکند.
The Descent (2005)
فیلم بهطرز کوبندهای با زنی به اسم سارا و فاجعهی بدی که برای او اتفاق میافتد آغاز میشود. این در آغاز ابزار داستانی نخنماشدهای برای شروع یک فیلم ترسناک است و از همین رو میتوان دست داستان را از قبل خواند.
به نظر میرسد «سقوط» یکی از آن فیلمهایی است که شخصیت اصلی پس از تجربهی یک آسیب دردناک روحی، باید با ترسهایش مبارزه کند، ناامیدی را شکست دهد و به آدم قویتری تبدیل شود.
اتمسفر نفسگیرِ حاکم بر این فیلم را میتوان با یکی دیگر از بهترین فیلمهای ترسناک بریتانیایی سالهای اخیر یعنی «دریاچهی ایدن» مقایسه کرد. همانطور که در آن فیلم هیجانِ مبارزهی یک زنِ تنها با قاتلانِ کمسن و سالش، جای خودش را به استرس غیرقابلتحملی میداد، در «سقوط» هم زنهای غارنورد ما خودشان را در اعماق تنگ زمین پیدا میکنند.
نوع واکنششان به خطری که آنها را تهدید میکند و مقصد نهاییشان بیشتر از هرچیز دیگری اهمیت دارد. درست مثل «دریاچهی ایدن» که وحشت اصلی داستان شوکزدگی یک مربی مهدکودک از برخورد با بچههای بیرحمی بود که حکم جانش را کرده بودند.
در «سقوط» هم چیزی عمیقتر و برندهتر با روان تماشاگر کار دارد و این کاری میکند تا بعد از فیلم خودتان را در وضعیتی پیدا کنید که پیشبینیهایتان غلط از آب درآمده و نیل مارشال با دور زدن یکی از کلیشههای داستانی این سبک، شما را خسته و غافلگیر رها میکند.
First Blood (1982)
«جان رمبو» (استالون) پس از اینکه از ملاقات آخرین عضو واحد خدمتش در ویتنام (که در اثر سرطان فوت کرده) سرخورده باز میگردد، بیهدف در شهر پرسه میزند.
کلانتر شهر، «ویل تیزل» (دنهی) که او را یک عنصر نامطلوب میداند، بازداشتش میکند. ضرب و شتم معاون کلانتر، «گالت» (استارت) باعث میشود «رمبو» طغیان کند. او که یک کاماندوی حرفهای است، سه پلیس را مضروب میکند، از دست تعقیبکنندگانش میگریزد و به جنگل پناه میبرد.
تا اینکه هلیکوپتر حامل «گالت» (برخلاف دستور «تیزل») قصد جان او را میکند خود را تسلیم کند اما متوجه میشود که همه نیروها اکنون مسلح و آماده شلیکاند.
پس دوباره وارد جنگل میشود و تکتک تعقیبکنندگانش را از پا در میآورد. در اینجا معلوم میشود که او عضو سابق گروه کلاهسبزها و دارنده مدال افتخار است. «سرهنگ تراتمن» (کرنا)، مربی «رمبو» سعی میکند به «تیزل» بفهماند که هیچ شانسی در این انتقامگیری ندارد.
«رمبو» باز هم موفق میشود از دامی که برایش گذاردهاند فرار کند و «تیزل» که نمیتواند جای او را حدس بزند، در زندان شهر به کمین مینشیند. پس از اینکه نیمی از شهر ویران میشود، «رمبو» ترتیب «تیزل» را میدهد و در بازوان «تراتمن» آرام میگیرد.
ادامه ساخت موضوع تکراری سربازان دل زده و دل مرده بازگشته از جنگ ویتنام که حضور استالون، بازیگر محبوب فیلمهای حادثهای آخر دهه ۱۹۷۰ و آغاز دهه ۱۹۸۰، آن را به یکی از پُر تماشاگرترین فیلمهای از این دست، بدل میکند و سبب میشود استالون نزد سینماروها از «راکی» به «رمبو» تغییر نام دهد.
با اینکه فیلم به شدت کلیشهای و فاقد نوآوری است اما نمیتوان منکر ریتم مناسب آن شد و اگر سخنرانی «رمبو» درباره سرگذشت دردناکش در ویتنام – چیزی که کمابیش همه از آن آگاهند – نبود، میشد فیلم را یک فیلم حادثهای خوش ساخت به شمار آورد.
Get Out (2017)
فیلم برو بیرون (Get Out) به نویسندگی و کارگردانی جوردن پیل یکی از بهترین فیلم ها با دو پایان بندی است و داستان جوان سیاهپوستی به نام کریس است که توسط خانوادهی نامزد سفید پوست خود برای آشنایی بیشتر و همچنین گذراندن آخر هفته به خانهی آنها در منطقهای دور افتاده دعوت میشود ولی در ادامه، با حضور کریس در این محیط جدید، او به صورت ناخواسته وارد کابوسی بزرگ میشود که رهایی از آن غیر ممکن به نظر میرسد.
در فیلمنامهی ابتدایی جوردن پیل، شخصیت کریس پس از کشتن خانوادهی آرمیتاژ توسط پلیس دستگیر میشود. با این وجود، او در طول ساخت فیلم با توجه به سابقهی خشونت پلیس علیه سیاهپوستان، به این نتیجه رسید که تماشاگران ترجیح میدهند شاهد پایانی به مراتب مثبتتر باشند.
با این وجود پایان دیگر فیلم نیز فیلمبرداری شده و همراه با نسخه ی DVD آن منتشر شد. در این پایان، پیش از کشته شدن رز، پلیسها از راه رسیده و کریس را بلافاصله بازداشت میکنند.
در ادامه راد به دیدن کریس رفته و از او میخواهد تا حقایق ماجرا را به پلیس بگوید ولی کریس که همچنان تحت تاثیر هیپنوتیزم میسی آرمیتاژ قرار دارد، قادر به بازگویی جزئیات وقایع نیست و فقط به این نکته اشاره میکند که خانواده آرمیتاژ را متوقف کرده تا دیگر قادر به تکرار اعمال شرورانهی خود نباشند.
راد نیز با حالت ناامیدی به او میگوید هیچ مدرکی برای اثبات بیگناهی وی وجود ندارد. در ادامه، کریس به سلول خود بازگردانده میشود در حالی که هم او و هم راد میدانند که به احتمال فراوان، هیچ راهی برای خروج از زندان برای وی وجود ندارد.
I Am Legend (2007)
من افسانهام یا I Am Legend یک فیلم علمی تخیلی قابل اعتنای سال ۲۰۰۷ بود که یکی از بهترین پایان بندی های جایگزین فیلم ها را داشت. این فیلم به کارگردانی «فرانسیس لورنس» و با بازیگری «ویل اسمیت»، تولید شده و اقتباسی از نوول سال ۱۹۵۴ ریچارد ماتیسون است.
در پایان نسخه اصلیِ فیلم و اکران شده در سینماها شخصیت دکتر رابرت نویل پس از آزمایشهای بسیار زیاد به ازبینبردن ویروس خطرناکی که مردم را به خونآشامهایی عجیب تبدیل کرده، بسیار نزدیک شده بود؛ آزمایشهایی که روی یک جنس مونث از آن موجودات انجام شده بود.
این موجودات پس از هجوم آوردن به زیرزمین و آزمایشگاه دکتر نویل قصد ازبینبردن او را داشتند و دکتر نویل نیز یک نمونه از خون موجودی که روی آن آزمایشهای زیادی انجام داده بود را به آنا و ایتان داد و آنها را از یک گذرگاه امن به بیرون از خانه راهنمایی کرد. پس از آن او با یک نارنجک علاوهبر کشتن خود تعداد بسیار زیادی از آن خونآشامها را نیز از بین برد.
پس از فداکاری دکتر نویل شخصیتهای آنا و ایتان با نمونه خونی که از او گرفته بودند به جمع سایر مردم رفتند و محققان حاضر در آن مکان بهخاطر فداکاری دکتر نویل توانستند درمانی قطعی برای آن ویروس پیدا کنند.
این پایانبندی با اینکه یک نتیجه بسیار خوب برای مردمِ جهانِ داستانِ فیلم در پی داشت ولی بهخاطر کشته شدن قهرمان داستان انتقادهای زیادی از آن شد، بههرحال در کمتر فیلمی شاهد کشته شدن قهرمان داستان هستیم.
بههمیندلیل کارگردان فیلم I Am Legend چندی بعد از وجود داشتن یک نسخه با پایانی متفاوت خبر داد و آن را بهطور رسمی منتشر کرد. این نسخه از فیلم تا دقایق پایانی هیچ تفاوتی با نسخه اصلی ندارد و تنها در بخش انتهایی و نقطه اصلی داستان متفاوت است.
در این نسخه از فیلم خونآشامها پس از هجوم به آزمایشگاه دکتر نویل هیچ آسیبی به او وارد نمیکنند و تنها بهدنبال خونآشام مونثی هستند که دکتر نویل چند روز آن را به تخت بسته و آزمایشهای زیادی را روی او انجام داده بود.
خونآشامها پس از دراختیار گرفتن فرد مونث از خانه دکتر نویل خارج شدند و دکتر نویل هم بههمراه آنا و ایتان از نیویورک خارج و به سمت بازماندگان این ویروس حرکت کرد. در این پایانبندی هیچ نمونه خونی از آزمایشهای دکتر نویل بهدست نیامد و در نتیجه شاهد هیچگونه درمانی برای این ویروس نبودیم.
بیشتر بخوانید:
- 500 تا بهترین فیلم های ترسناک جهان
- بهترین فیلم هایی که تاریخ انقضاء ندارند و ارزش ابدی خلق کردهاند
- بهترین فیلم های غم انگیز اما دوست داشتنی
- بهترین فیلم های ترسناک کلاسیک بعد از 1970
- بهترین فیلم های گانگستری قرن بیستم
از همراهی شما تا انتهای نوشتار بهترین پایانبندیهای جایگزین در تاریخ سینما از نگاه سایت فیگار سپاسگزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود آگاه کنید. شما میتوانید به عنوان نویسنده مهمان در سایت فیگار عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقالهها، نقد فیلم ، نقد سریال ، اخبار سینما و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با آن بر روی لینک نویسنده مهمان کلیک نمایید. در ضمن شما همراهان عزیز میتوانید به اینستاگرام فیگار جهتِ شناختِ مهمترین فیلم های ژانرهای مختلف و خلاصه نقد و بررسیهای فیلمهای روز دنیا مراجعه کنید.