نقد فیلم بهشت با الهام از رویدادی واقعی، داستان مهاجرانی اروپایی را روایت میکند که در جزایر گالاپاگوس با چهرهای تاریک از بهشت روبهرو میشوند.
بهشت (Eden) یک فیلم در ژانر مهیج و بقا محصول سال ۲۰۲۴ به کارگردانی ران هاوارد است که داستان آن را بههمراه نواه پینک، بر اساس اتفاقی واقعی خلق کردهاند.
در این فیلم ستارگانی همچون آنا د آرماس، ونسا کربی، سیدنی سوئینی، جود لا، دنیل برول، فلیکس کامرر، توبی والاس و ریچارد راکسبرگ ایفای نقش میکنند.
روایت فیلم از سال ۱۹۲۹ آغاز میشود، زمانی که پزشک آلمانی، دکتر فریدریش ریتر به همراه همسرش دورا، برای گریز از جامعهای که آن را فاسد و تهی از معنا میدانند، به جزیره فلورِانا در مجمعالجزایر گالاپاگوس مهاجرت میکنند.
فریدریش میخواهد در انزوای مطلق، بیانیهای فلسفی درباره سرشت بشر بنویسد و دورا نیز در جستجوی آرامش و درمان بیماریاش از طریق مراقبه است.
اما تنهایی آنها دیری نمیپاید. خانوادهای دیگر، مارگرت و هاینتس ویتمر، به آنها میپیوندند؛ زوجی سختکوش و سازگار. سپس زنی مرموز و خودخوانده به نام بارونس الوییز با دو معشوق، یک خدمتکار، لباسهای مجلل و رویای ساختن هتلی لوکس وارد ماجرا میشود.
نقد فیلم بهشت

در حالیکه این فیلم از نظر بصری و بازیها مورد تحسین قرار گرفته، نقدهای سینمایی نسبت به آن واکنشهای متفاوتی داشتهاند. در راتنتومیتوز، این فیلم امتیاز 57% و در متاکریتیک امتیاز 60 از 100 را کسب کرده است؛ نمراتی که نشان میدهند فیلم بیشتر در محدوده نقدهای متوسط جای میگیرد تا شاهکارهای درخشان.
با این حال، بهشت تجربهای است که نشان میدهد در برخورد آرمانگرایی با واقعیت، بهشت میتواند به جهنمی خاموش تبدیل شود.
فیلم بهشت (Eden) ساخته ران هاوارد، برخلاف دیگر آثار او همچون آپولو 13، در قلب دریا یا سیزده جان، نه درباره قهرمانی آشکار، بلکه درباره شکست تدریجی ایدهآلگرایی در مواجهه با طبیعت وحشی، انسانهای خودخواه و فاجعهای است که به آهستگی و از درون میجوشد.
اینبار هاوارد به جای روایت تلاش نجات انسان از دریا یا فضا، قدم به اعماق ذهن انسان و رویارویی او با هبوط در ناکجاآبادی به ظاهر بهشتی میگذارد. بهشت بیشتر از آنکه در ستایش زندگی باشد، در مذمت رؤیاهاییست که با وهم و خودفریبی آمیختهاند.
فیلم که بر پایه رویدادهای واقعی دهه 30 در جزیره فلورانا از مجمعالجزایر گالاپاگوس ساخته شده است، با بازیهای چشمنواز و جلوههای بصری خیرهکننده آغاز میشود.
جود لاو، ونسا کربی، دنیل برول، آنا د آرماس و سیدنی سوئینی چهرههایی هستند که با زیبایی فیزیکی خود در برابر طبیعتی رازآلود و ویرانگر قرار میگیرند؛ طبیعتی که در آغاز همچون بهشت وعدهدادهشده جلوه میکند؛ اما در ادامه هر چه بیشتر به جهنمی بیامان بدل میشود.
روایت با ورود دکتر فریدریش ریتر (با بازی جود لاو) و همسرش دورا اشتراوخ (کربی) آغاز میشود. آنها از آلمان در آستانه جنگ دوم جهانی به جزیرهای متروکه پناه میبرند تا نوعی یوتوپیای شخصی بنا کنند.
آنچه در ابتدا همچون عقبنشینی از مدرنیته برای بازگشت به طبیعت جلوه میکند، خیلی زود رنگ میبازد. نوشتن مانیفست، مراقبه برای درمان بیماری، مزرعهداری و تنهایی آرام در بهشتی فراموششده، جای خود را به خشونت، توهم، حسادت و سقوط اخلاقی میدهد.
اما ورود خانوادهای جدید – هاینتس و مارگرت ویتمر (دنیل برول و سیدنی سوئینی) و فرزندشان – همهچیز را برهم میزند. اگرچه آنها با انگیزهای صادقانه برای آغاز دوباره آمدهاند، اما رقابت بر سر منابع غذایی و منابع محدود آب، از همان ابتدا آتش بیاعتمادی را شعلهور میسازد.
فریدریش و دورا بهجای یاری، آنها را تحقیر میکنند و به صخرهای خشکوخشن تبعید میفرستند. تعارضی که در ابتدا پنهان است، بهتدریج به بحرانی اخلاقی بدل میشود.
نقطه عطف فیلم اما با ورود بارونس الوییز بوسکه دو واگنر ورهورن (آنا د آرماس) رقم میخورد. شخصیتی همچون یک نیهیلیست مرفه که با کتابها، گرامافون، گنجهای از لباسهای شب و دو معشوق به جزیره پا میگذارد و با جاهطلبیای بیپایان میخواهد فلورانا را به تفریحگاهی اشرافی بدل کند.
او ترکیبیست از اغواگری، خودشیفتگی و فرصتطلبی مطلق و د آرماس با بازیاش موفق میشود تنش زیرپوستی و وهمناک این زن را با هر حرکت و جملهای القا کند.

همه این اجزا در آغاز بهخوبی کار میکنند. تضاد میان معصومیت ظاهر برول و سوئینی با نگاه تحقیرآمیز لاو و کربی، بستر مناسبی برای گسترش تضادهای دراماتیک فراهم میسازد.
روایت همچون یک کرونیکل تاریخی، بهتدریج آغشته به روانپریشی و فروپاشی اخلاقی میشود. در حالیکه دیالوگهای فریدریش از رنج به عنوان تعالی سخن میگویند، اعمال او هرچه بیشتر رنگ ظلم و خودخواهی میگیرد.
فیلم با پرسه زدن میان مضامین فلسفی نظیر آرمانشهر، طبیعت انسانی و مرز میان تمدن و بربریت، گویا قصد دارد به بازآفرینی مدرن سالار مگسها دست زند.
با این وجود وقتی همه شخصیتها جای خود را یافتهاند، فیلم نیز از کنترل خالقانش خارج میشود. هاوارد و نویسندهاش، نوا پینک، تلاش میکنند با درآمیختن خطوط فرعی از حاملگی، جنگ روانی، توطئه و قتل، از افتادن در ورطه تکرار نجات یابند؛ اما نتیجه بهجای آنکه تراژدیای فلسفی و تأملبرانگیز باشد، بیشتر شبیه یک درام روانشناختی عامهپسند میشود که در دقایق پایانی دست به دامن شگفتیهای سطحی است.
پایانبندی فیلم – که میتوانست تأملی عمیق بر زوال ایدهآلها و مرز شکننده تمدن و بربریت باشد – ناگهان سادهانگار و شتابزده بهنظر میرسد.
انگار خود فیلم هم دیگر به اندیشههایی که در آغاز به زبان میآورد، باور ندارد. نتیجه کار اثریست که با وجود پیچیدگی در شخصیتپردازی، در نهایت به تصویری تخت و بیحس از سرنوشت انسان در طبیعت میرسد؛ طبیعتی که اگرچه بیرحم است، اما این انسانها هستند که آن را بدل به میدان جنگ میکنند.
فیلم بهشت میتوانست به یکی از متفاوتترین آثار هاوارد بدل شود، اگر جسارت و انسجام کافی برای وفاداری به مضمون اصلی خود را حفظ میکرد. با وجود زیباییهای بصری، بازیهای درخشان و لحظاتی تأثیرگذار، این فیلم بیش از آنکه تجربهای فلسفی باشد، تلاشی است ناقص در تلفیق فرم سینمایی با اندیشهای یوتوپیایی که در مسیر اجرا از معنا تهی شده است.
جمعبندی و نمرهدهی

فیلم Eden در تلاش است تا از دل یک ماجرای واقعی تاریخی، تصویری استعاری و فلسفی از فروپاشی آرمانها، شکنندگی انسان مدرن و زوال ایدهآلهای روشنفکری در دل طبیعتی بیرحم ارائه دهد. آنچه در آغاز نوید یک اثر ژرف و اندیشهمحور را میدهد، بهتدریج زیر فشار پیچیدگیهای روایی، آشفتگی لحن و پرداخت سطحی به مضامین، از رمق میافتد.
در کنار بازیهای قابلتوجه،، فیلم در طراحی صحنه و فضاسازی موفق عمل میکندغ اما فقدان انسجام در روایت و پایانبندی شتابزده باعث میشود آنهمه پتانسیل درخشان، در نهایت بیثمر باقی بماند.
هاوارد و تیمش شاید به دنبال ساخت اثری اگزیستانسیالیستی در قامت سینمای بقا بودند؛ اما نتیجه بیشتر شبیه به درامی پرزرقوبرق و ناپایدار شده که زیر سنگینی بار ادعاهایش، خم میشود.
وبسایت فیگار به این فیلم نمره 5 از 10 را میدهد.
نظر شما دربارهی مطلب نقد فیلم بهشت چه بود؟ لطفا نظرات خود را در بخش کامنت با فیگار در میان بگذارید.