بهترین فیلم های فمینیستی به آثاری میپردازد که مسئله زنان را مد نظر قرار داده و کاراکتر اصلیشان زنهای قابلِ مناقشه و بررسی هستند.
باد بوئتیچر در مقالهای نوشته: “چیزی که به حساب میآید این است که قهرمان زن چگونه تحریک میکند یا اینکه او چگونه نمایش داده میشود. او یک نفر است. فارغ از ترس و عشقش، او به عنوان قهرمان نمایش داده میشود اما در حقیقت رفتارش به رفتار بازیگر مرد بستگی دارد. اینکه بازیگر مرد چه میخواهد یا چه انجام میدهد. شخص زن به خودی خود از هیچ اهمیتی برخوردار نیست.”
بهترین فیلم های فمینیستی
سیمای زنی در میانِ جمع
فهرست مطالبی که در تحلیل و معرفی بهترین فیلم های فمینیستی خواهید خواند به شرح زیر است:
مالوی اما در جایی نوشت: “سینمای غالب با برتر شمردن جنس مذکر چه در چارچوب روایت چه در تصویر، قواعد پدرسالارانه را تثبیت میکند.” مالوی سه نوع نگاه خیره را در سینما بررسی میکند. نگاه خیره دوربین، نگاه خیره شخصیتهایی که به یکدیگر نگاه میکنند و نگاه خیره تماشاگر که هم ذات پنداری چشم چرانانه با نگاه خیره مذکرانه را به زنان ترغیب میکند.
جنس مذکر به سوژهٔ فعال روایت تبدیل میشود و جنس مونث تبدیل میشود به ابژهٔ منفعل نگاه خیرهٔ تماشاگرانهای که برای جنس مذکر تدارک دیده شدهاست. در این مقاله، مالوی خواستار تخریب ساختار فیلم مدرن به عنوان تنها راه آزادسازی زنان از چنگ ابزار شدن جنسی میشود.
او خواستاز حذف چشم چرانی از فیلمها به وسله فاصله گذاری بین شخصیت زن و بیننده مرد میشود. مالوی تنها راه چاره برای اینکار را در حذف مؤلفههای چشم چرانی میداند. استدلالهای مالوی همه به دورهای که در آن مینوشت برمیگشت. مقاله «لذت دیداری و سینمای روایی» را او حول دوره موج دوم فمینیسم نوشت که در این دوران هدف برابری زنان در مکان کار بود. مالوی بخاطر اینکه با موج دوم فمینیسم خودش را همراه کند، بر حذف ابزارسازی جنسی زنان تأکید میکرد. بنظر او برای اینکه زنان با مردان در جامعه کاری برابر پنداشته شوند بایستی مانند مردان نمایش داده شوند یعنی فاقد هرگونه ابزارسازی جنسی.
Lady Bird
لیدی برد فیلمی آمریکایی در سبک بلوغ و کمدی-درام به نویسندگی و کارگردانی گرتا گرویگ است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. در این فیلم بازیگرانی همچون سورشا رونان، لاری میت کالف، تریسی لتس، لوکاس هجز، تیموتی شلمی، استیون هندرسون و لوئیس اسمیت ایفای نقش کردهاند.
نخستین نمایش در تاریخ ۱ سپتامبر ۲۰۱۷ و در طی جشنواره فیلم تلیوراید بود و در نهایت توسط ای۲۴ در ۳ نوامبر ۲۰۱۷ در ایالات متحده اکران شد. لیدی برد با استقبال بسیار بالای منتقدین همراه بود، به ویژه اجرای رونان و میت کالف و همچنین فیلمنامه و کارگردانی گرویگ مورد تقدیر قرار گرفت. این فیلم همچنین با کسب نمرهٔ ۱۰۰٪ در وبگاه راتن تومیتوز و شکست داستان اسباببازی ۲ از خود رکورد بر جای گذاشت.
تحلیل لیدی بِرد
Lady Bird داستان یک دختر نوجوان که در آستانه ورود به دانشگاه است، را روایت میکند. او به خاطر شرایط سخت اقتصادی پدر و مادرش، مجبور میشود به همراه خانواده به یک مکان دیگر مهاجرت کند و به اجبار در مدرسهای مذهبی تحصیل کند؛ در صورتی که خودش اصلا اهل مذهب نیست! این وضعیت مدرسه و شرایط اقتصادی ضعیف خانواده و سختگیریهای مادر، همگی باعث نارضایتی و طغیان دختر جوان میشوند و این طغیان و عصبانیت، با تغییر نام او شروع میشود.
اینکه چرا خانم لیدی برد میخواهد از نام اصلیاش فرار کند، یک موضوع روانشناختی است. وی از هویتی که دارد، از والدینش و از پیشینهاش ناراضی بوده و میخواهد از آنها فرار کند. لیدی برد به خاطر پدر و مادر و وضع اقتصادی خانوادهاش شرمنده است و تا جایی که میتواند، از آنها فاصله میگیرد.
او حتی جرات ندارد والدین و خانه و کاشانهاش را به دوستانش معرفی کند که مبادا جلوی دوستانی که وضع اقتصادیشان بهتر است، شرمنده شود. البته بخش دیگری از این ماجرا نه شرمندگی، بلکه حسادت است. لیدی برد به دلیل حسادتش به افراد ثروثمند، متوجه داراییهای با ارزشش مثل خانواده و دوستانش نمیشود و گاهی آنها را فراموش میکند. فراموشی که باعث میشود لیدیبرد هویتش را زیر پا گذاشته و فرار کند.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید شخصیت لیدی برد کاملا برگرفته از دوران نوجوانی کارگردان فیلم یعنی گرتا گرویگ است. او نیز در دوران نوجوانیاش در یک مدرسه کاتولیک با قوانین سختگیرانه تحصیل کرده و در دوران بحران اقتصادی زندگی کرده است. پس به طبع با این الگوگیری و تجربیات شخصی کارگردان، ما شاهد یک اثر واقعیتر و با جزئیاتتر هستیم.
تنها ایرادی که میتوان به فیلم Lady Bird گرفت، پرداخت سطحی به موضوع مذهب است. درست است که فیلم لحظات زیای را به کنایه و طعنهها و شوخیهای مذهبی میگذراند، اما باید توجه کنیم که لیدی برد در یک مدرسه مذهبی تحصیل میکند و از طرفی تقریبا بیشترین جمعیت کاتولیک آمریکا در ایالت کالیفرنیا ساکن هستند و این موارد اهمیت موضوع را دو چندان میکنند.
ایکاش کارگردان موضوعات مذهبی را به طور جدیتر و عمیقتر مورد بررسی قرار میداد. اگر او این کار را میکرد، نتیجه قطعا جذابتر و جالبتر میشد. در پایان باید گفت با وجود آنکه خانم گرتا گرویگ تحصیلات آکادمیک ندارد و این اولین تجربه کارگردانیاش است، اما او یک اثر خوشساخت با جزئیات فوقالعاده تحویل جامعه سینمایی داده است.
فیلم Lady Bird پر از نکات ریز و درشتی است که میتوانند آموزنده و مفید باشند. سیرشا رونان هم با بازی بسیار خوبش ثابت کرد که یک ستاره پر از استعداد و آیندهدار هالیوود است و قطعا از این پس ما با احترام بیشتری در مورد او قضاوت خواهیم کرد. نظر ما این است که فیلم Lady Bird را حتما تماشا کنید. این فیلم درام است و رگههایی از کمدی هم در آن دیده میشود، اما شما باید با یک نگرش عمیق و ژرف به تماشای آن بپردازید تا بتوانید فیلم را با تمام وجودتان درک و حس کنید و از دیدن آن لذت ببرید.
Frida
فریدا عنوان فیلمی است به کارگردانی جولی تایمور محصول سال ۲۰۰۲ با بازی سلما هایک، آلفرد مولینا و آنتونیو باندراس. این فیلم دربارهٔ زندگی نقاش مکزیکی سورئالیست فریدا کالو است و از رمانی به نام فریدا:زندگینامهای از فریدا کالو (۱۹۸۳) نوشتهٔ هایدن هررا اقتباس شدهاست. در این فیلم هایک در نقاش فریدا و مولینا در نقش همسرش دیهگو ریورا بازی میکنند. هایک برای بازی در این نقش نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین هنرپیشهٔ نقش اول زن شد و موسیقی فیلم و چهرهپردازی آن جوایز اسکار آن سال را به دست آوردند.
فریدا که در آن زمان دانش آموز بوده، و درگیر اولین رابطه عاشقانه اش میشود، برای اولین بار دیه گو ریورا را در آتلیه نقاشی خود میبیند. چندی بعد فریدا دچار یک تصادف جدی اتوبوس میشود که در ۱۸ سالگی او را به شدت مجروح میکند، ستون فقراتش خرد شده، و پایش هم از چند جا میشکند…
تحلیل فریدا
فریدا در این فیلم زنی است که در اواسط زندگی عنان آزاداندیشی و آزادمنشی که در نوجوانی و جوانی به آن میبالید را از دست میدهد و مابین یک زن سنتی و مدرن گرفتار میشود و از همسرش فاصله میگیرد. با ورود تروتسکی انقلابی به زندگیش، همان میکند که از همسرش انتظار نداشت و زمانی که با ریورا به بحث و جدل میپردازد میبینیم که به افرادی شبیه به هم بدل شدهاند. گویی زندگی را گریزی از چنین شرایطی نیست.
از ویژگیهای سینمایی فیلم انتخاب درست بازیگران نقش فریدا و ریورا (همسر فریدا) است. سلما هایک به خوبی از عهده نقش فریدا برمیآید. فیگور و چهره او با گریم و طراحی لباسش گویی خود فریداست که از درون نقاشیهایش بیرون کشیده شده است.
در ادامه به چند به اصطلاح سوتی در فیلم اشاره میکنم: وقتی فریدا برای دیدار مادرش در مکزیک به نیویورک بازمیگردد، هنگام خوش آمدگویی به دیگو، دهانش به وضوح حرکت نمیکند.
در فیلم میبینیم که فریدا فرزند خود را از دست میدهد، این اتفاق زمانی میافتد که دیگو نقاشی دیواری دیترویت را نقاشی کرده بود، و آنها هم در بیمارستانی در نیویورک هستند.
اما در حقیقت فریدا فرزند خود را زمانی از دست داد که دیگو در سال ۱۹۳۲ تازه نقاشی نقاشی دیواری دیترویت را آغاز کرده بود. همچنین وی نوزاد را در بیمارستان هنری فورد دیترویت از دست داد. وقتی تروتسکی نقاشیهای فریدا را مشاهده میکند، میمون در دامان فریدا در حال خوردن انگور است. وقتی میمون غذا را تمام میکند، کسی که خارج از دوربین است انگور دیگری را به میمون میاندازد.
میمون با انگور روی فرد متمرکز شده و آن را از او دریافت میکند. در صحنه ای که در سال ۱۹۳۳ اتفاق میافتد، ریورا از مبارک راکفلر، همسر نلسون راکفلر یاد میکند. در واقعیت، در سال ۱۹۳۳ مبارک تنها ۷ سال داشت و هنوز «راکفلر» نامگذاری نشدهاست. او و نلسون ۳۰ سال بعد، در سال ۱۹۶۳ ازدواج کردند.
در یک صحنه مردم در خیابانها با آوازهای انقلابی آواز میخوانند. آهنگ انتخاب شده “el pueblo unido jamas sera vencido” است. این آهنگ حدود سال ۱۹۷۳ توسط آهنگساز شیلیایی “سرخیو اورتگا” سروده شدهاست.
در سال ۱۹۲۲ فریدا در صندلی چرخدار مدرن نشستهاست؛ در حالی که این مدل از صندلی در آن زمان وجود نداشت.
The Lost Daughter
دختر گمشده فیلمی در ژانر درام روانشناختی به نویسندگی و کارگردانی مگی جیلنهال در اولین تجربۀ خود است که بر پایهٔ رمان به همین نام نوشتهٔ النا فرانته ساخته شده و در سال ۲۰۲۱ منتشر شد. الیویا کلمن، داکوتا جانسون، جسی باکلی، پاول مسکل، داگمارا دومینچیک، الیور جکسون-کوهن، پیتر سارسگارد و اد هریس بازیگران فیلم هستند.
اولین نمایش جهانی این فیلم در هفتاد و هشتمین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز در ۳ سپتامبر ۲۰۲۱ بود و جیلنهال در آن مراسم برنده جایزهٔ اوسلای طلایی بهترین فیلمنامه شد.[۵] این فیلم در ۳۱ دسامبر بهصورت محدود در نتفلیکس پخش و در ۱۷ دسامبر ۲۰۲۱ در ایالات متحده اکران شد. دختر گمشده مورد تحسین منتقدان قرار گرفتهاست.
تحلیل دختر گمشده
اولین شکافی که در روح لدا آشکار میشود زمانی است که یک خانوادۀ بزرگ و شلوغ، به فضای استراحت او در ساحل وارد میشوند. در بین آنها بیشتر از همه نینا و دختر جوانش النا توجه لدا را به خودشان جلب میکنند. بعد از اینکه النا همراه عروسک محبوبش گم میشود و لدا او را پیدا میکند، انگار چیزی در درون لدا بیدار میشود.
او به یاد بچههای خودش مارتا و بیانکا میافتد که حالا حدودا بیست ساله هستند. او به یاد میآورد که وقتی جوان بود میخواست آنها را فراموش کند (این را ما از طریق فلاشبکهایی میبینیم که در آنها جسی باکلی نقش جوانی لدا را ایفا کرده است).
فیلم «دختر گمشده» میتوانست خیلی راحت فقط با تکیه بر بازی بازیگرانش، داستان جذاب و پیچیدۀ فرانته را به نمایش بگذارد، اما چشمانداز خاصی که جیلنهال در مقام کارگردان به فیلم بخشیده، آن بسیار تاثیرگذارتر کرده است. در دنیای جذاب این کارگردان، زنان خیلی خوب شکوفا میشوند؛ دنیایی که از لحاظ بصری بر زیبایی و زوال تدریجی بدن انسان و لذت ملموس صمیمیت و محبت تکیه دارد و نشان میدهد که بدون این نزدیکی و صمیمیت زندگی چقدر میتواند سرد باشد.
البته مردان هم در فیلم جیلنهال بازی و حضور خیلی خوبی دارند، اما فیلم به هیچ وجه دربارۀ آنها نیست. شیوۀ فیلمبرداری بسیار احساسبرانگیز است و این به شکلی دلپذیر با موسیقی عالی دیکن هینچلیف همراه شده است.
Amélie
سرنوشت شگفتانگیز املی پولن که در سراسر دنیا به نام آمِلی شناخته میشود، فیلمی در ژانر رمانتیک محصول سال ۲۰۰۱ به نویسندگی گیوم لورن و کارگردانی ژان پیر ژونه میباشد. کمپانی فرانسوی ویکتورس وظیفه ساخت و پخش این فیلم را برعهده داشتهاست. آملی با استقبال بسیار خوب منتقدان و تماشاگران در سراسر جهان همراه بودهاست و به عنوان یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ سینمای اروپا و یکی از تحسین شدهترین فیلمهای غیر انگلیسی زبان شناخته میشود.
این فیلم همچنین از نظر فروش نیز یکی از موفقترین فیلمهای فرانسوی در بازارهای آمریکا شناخته میشود. آملی با بودجهٔ ۱۰ میلیون دلار ساخته شد اما به فروش رویایی ۱۷۳٫۹ میلیون دلاری رسید که با توجه به بودجه کم و هم چنین سال ساخت موفقیتی بسیار بزرگ محسوب میشود. آملی با استقبال بسیار خوب منتقدان همراه بود. در سایت راتن تومیتوز فیلم برپایه ۱۸۶ نقد امتیاز ۸۹٪ را دریافت کرد و در سایت متاکریتیک نیز با استناد بر ۳۱ رای موفق شد امتیاز ۶۹/۱۰۰ را کسب کند.
داستان زندگی املی در این فیلم از پیش از تولدش به نمایش گذاشته میشود یعنی با نمایش پروسه لقاح و پس از آن تشکیل یک جنین تا تولد املی. پدر و مادر املی دچار نِوْرُز هستند و حتی او را در آغوش نمیگیرند. او با همین تنهایی بزرگ میشود و خانه را ترک میکند و به پاریس میرود. به نظر شخصِ من املی از بهترین شخصیت های زن فیلم است.
تحلیل املی
فیلم، از فیلمنامه خوبی برخورددار است که میتواند در آغاز کار، با سبک بیان خاص و نوآورانه خود و داستان جذابش شما را همراه خود کند. البته ناگفته نماند که موسیقی متن شاهکار این عنوان، تاثیر عظیمی بر همراه شدن شما با فیلم و قرارگرفتن در فضای آن، دارد (در ادامه، بیشتر درباره موسیقی صحبت خواهم کرد). در ابتدا، فیلمنامه با ریتم بسیار خوبی آغاز شده و پیش میرود اما در یک سوم پایانی، کمی از ریتم میافتد؛ البته این افت ریتم به خوبی توسط بازی شگفت انگیز «اودره توتو» و کارگردانی و موسیقی، پوشیده میشود و ضربه چندانی به فیلم وارد نمیگردد.
در مجموع، فیلمنامه Amelie، نقطه قوت آن به حساب میآید. و بالاخره باید به شخصیت پردازی شاهکار فیلم هم اشاره کنم. سازندگان فیلم، آنقدر خوب از پس شخصیت پردازی برآمده اند که باعث شدند افراد برونگرا بتوانند فردی درونگرا را درک کرده و دو ساعت همراه با او شوند و از این همراهی، لذت هم ببرند. خلق شخصیتی چنان شیرین و دوست داشتنی، کار ساده ای نیست.
Amelie
« جان پیر جنت » هم در مقام کارگردانی به خوبی هرچه تمام، وظیفه خود را انجام داده و توانسته با ایجاد میزانسن هایی مناسب (برای دوستانی که نمیدانند: میزانسن به بیان ساده، تمام چیزی است که در تصویر میبینیم!) و قاب بندی هایی هماهنگ با فضای فیلم، حس و حال منحصر به فردی را در Amelie ایجاد کند. «جنت» در صحنه های متعددی، نبوغ خود را در به نمایش گذاشتن جزئیات نشان داده (دقیقا مانند شخصیت آمیلی که میگفت: از توجه به جزئیاتی که بقیه متوجه آنها نمیشوند، لذت میبرد).
« جان پیر جنت » هم در مقام کارگردانی به خوبی هرچه تمام، وظیفه خود را انجام داده و توانسته با ایجاد میزانسن هایی مناسب (برای دوستانی که نمیدانند: میزانسن به بیان ساده، تمام چیزی است که در تصویر میبینیم!) و قاب بندی هایی هماهنگ با فضای فیلم، حس و حال منحصر به فردی را در Amelie ایجاد کند. «جنت» در صحنه های متعددی، نبوغ خود را در به نمایش گذاشتن جزئیات نشان داده (دقیقا مانند شخصیت آمیلی که میگفت: از توجه به جزئیاتی که بقیه متوجه آنها نمیشوند، لذت میبرد).
Promising Young Woman
زنِ جوانِ نوید دهنده فیلمی در ژانر درام و کمدی سیاه به کارگردانی امرالد فنل است. این اثر در پنج بخش جوایز اسکار از جمله بهترین بازیگر زن، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامهٔ غیر اقتباسی، بهترین فیلم سال و بهترین تدوین، نامزد شد که در آخر توانست جایزهٔ بهترین فیلمنامهٔ غیر اقتباسی را از آن خود کند.
زنِ جوانِ آیندهدار، با بازخورد مثبتی از سوی منتقدان همراه شد و توانست با کسب ۲۳۵ رأی در وبسایت راتن تومیتوز، رضایت ۹۲ درصد از منتقدین را به دست آورد. به نقل از دَن مَکا، منتقد مجلهی اِستِیج: “سراسر این فیلم، بسیار سرگرمکننده است و برای مدتی طولانی در ذهن شما باقی میماند. این یک فیلم اکشن نقش اول زن است. همچنین این به ظاهر از فیلمهایی با موضوع قدرت زن است.
تحلیل زن جوانِ نوید دهنده
نقطهی ضعف اصلی اثر همانند سایر فیلمهایی که دغدغهی فمینیستی دارند، ارائهی شخصیتهای تخت و ساده از مردان داستان است. میشود گفت تقریباً تمامی کاراکترهای مرد فیلم، شخصیتهای اگر نگوییم ابله؛ ساده، شیطان صفت، هرزه و الکی خوش هستند. تنها شخصیتهای مرد متفاوت فیلم وکیل و رایان هستند.
وکیلی دیوانه و عصبی که ظاهراً باید در جهان فمنیستی فنل حتماً به آن مرز فروپاشی برسد تا کمی «انسان» باشد و مورد بخشش کاساندرا قرار بگیرد و رایان که تنها شخصیت مردی است که کاساندرا، با تمام جبههای در برابر مردان میگیرد، با او وارد رابطه میشود اما در نیمهی دوم فیلم تبدیل مردی سطحی و ساده و به قول کسی «تماشاگری» شبیه به سایرین میشود و فقط با آن اتفاق پایانی متنبه و «انسان» میشود.
فیلم با محوریت زن
البته فیلمنامه فنل در موارد دیگری نیز ضعف دارد، که البته این ضعفش را میتوان به تمامی فیلمهای خوش رنگ و لعاب به اصطلاح هالیوودی تعمیم داد. مثلاً نحوهی رابطهی دم دستی کاساندرا با رایان کوپر، یا اینکه فردی به عنوان “کسی” که در یک کافی شاپ کار میکند چگونه هزینههای مربوط به انتقام گرفتنِ دوستش نینا را تأمین میکند. (استخدام آدمکش، وسایل، لباس و …)
با توجه به سکانس افتتاحیه که در واقع میتوان از آن به عنوان پرولوگ (مقدمه) نام برد و نام فیلم ما بلافاصله شخصیت اصلی و محوری فیلم را شناسایی میکنیم. اولین برخورد ما با کاساندرای مست و پاتیل در کلوپ شبانه زیاد توجه ما را جلب نمیکند. چرا که این دست شخصیتها برایمان خیلی آشناست؛ دختر بیدغدغه و بعضاً پولداری که شبها در کلوپها مست میکند و خوش میگذراند تا در موقعیتی مناسب مردها را تیغ بزند و احتمالاً با این حدس و گمانها و همچنین پیشزمینهای که نام فیلم برایمان تداعی میکند، وقایع بعدی را اینطور در ذهنمان تجسم میکنیم، که یکی از مردان کلوپ به کاساندرا تجاوز میکند و حال او در صدد انتقام برمیآید و اینگونه داستان فیلم آغاز میشود…
Kill Bill
بیل را بکش چهارمین ساختهٔ نویسنده-کارگردان کوئنتین تارانتینو است.این فیلم در دو قسمت مجزای بیل را بکش بخش ۱ (پاییز سال ۲۰۰۳ میلادی) و بیل را بکش بخش ۲ (بهار سال ۲۰۰۴ میلادی) ساخته شدهاست و مدت نمایش آن مجموعاً چهار ساعت است. این یک فیلم حماسی و انتقامجویانهٔ دراماتیک است.
به گفتهٔ خود کارگردان این فیلم به عنوان ادای دین به فیلمهای رده B هالیوودی ساخته شدهاست. در سرتا سر دوگانه میتوان ادای دینهای کارگردان نسبت به فیلمهای مختلفی را که بعضاً شهرتی خاص دارند مشاهده کرد. روشهای فیلمبرداری و تدوین این اثر کاملاً خاص هستند. برای مثال فصلهای مختلف فیلم با ترتیب زمانی به هم ریخته پخش میشود. درست مانند زمانی که در سینمایی قدیمی حلقههای فیلم اشتباه پخش میشد. کیل بیل یک فیلم با محوریت زنان است.
تحلیل بیل را بکش
در بیل را بکش 1 مشخص شد که بئاتریکس که به عشق خود خیانت کرده و در حالی که فرزند او را در رحم خود دارد به ازدواج با مرد دیگری مبادرت کرده است، در روز عروسی اش توسط بیل و تیمش مورد هجوم واقع می شود و شوهرش کشته شده و به سر خودش تیر زده می شود. او پس از به هوش آمدن می بیند دیگر شکمش برجسته نیست و احتمال می دهد که کودکش سقط شده باشد. اما مشخص نمی شود چه چیزی بین بیل و بئاتریکش گذشته است.
بیل را بکش 2 به این مسئله اختصاص دارد، البته باید پیش از آن بئاتریکش دو نفر دیگر از اعضای تیم بیل را بکشد. هرچند ابتدا شکست می خورد و توسط یکی از آن ها در خاک زنده زنده دفن می شود. او در زیر خاک به یاد یکی از اساتید رزمی اش در چین می افتد که از او آموزش می بیند چگونه با مشت زدن از ده سانتی متری چوب را سوراخ کند و به اینگونه از گور رها شده و به سراغ تدفین کننده اش می رود.
بهترین شخصیت های زن فیلم
اما می بیند دیگر عضو تیم که یک چشم خود را به دست همان استاد چینی از دست داده است او را با یک کبرای سیاه کشته است و به اینگونه تنها با او می جنگد و شکستش می دهد. در ادامه ی فیلم و آخرین بخش آن باید بیل شناسایی شود. بیل کیست، چرا این قدر قدرتمند است، چگونه بزرگ شده است و چرا دست به چنین جنایاتی زد. از همه مهم تر این بود که بئاتریکس بفهمد چرا او با اینکه می توانست نکشتش و گذاشت از کما بیرون بیاید و دست به انتقام بزند. به هر صورت فیلم ادامه می یابد و علی رغم توضیحات به ظاهر قانع کننده ی بیل، بئاتریکس او را هم می کشد.
بیل را بکش 2 به نسبت بیل را بکش 1 موفقیت کمتری داشت، اما این تنها ظاهر ماجرا است. تارانتینو در این دوگانه (تا این لحظه) شخصیت های جنایت کار فانتزی ای را نشان می دهد که علی رغم جنایات زیاد و کشتارهای عظیم، همچنان درگیر احساسات انسانی هستند. آن ها مانند دیگران حسادت می کنند، عاشق می شوند، فریب می خورند و دچار غرور می شوند.
تارانتینو اصرار عجیب و در عین حال درستی دارد که نشان بدهد خلافکارها بین ما هستند، آن ها غول هایی با شاخ و دم که از هزار متری قابل تشخیص باشند نیستند، حتی به واسطه ی هوش خود، علی رغم خلاف های زیاد به درجات بالای موفقیت دست پیدا می کنند و خلاصه فرق عمده ای در ظاهر با ما ندارند. تارانتینو گفته است قرار است بیل را بکش 3 را هم بسازد، اما هنوز خبر موثقی از آغاز آن وجود ندارد.
بیشتر بخوانید:
- بهترین فیلم های تخیلی عاشقانه 2022 و 2021
- بهترین سریال های ماوراءالطبیعه 2022 و 2021
- تحلیل و معرفی بهترین فیلم های فیزیک کوانتوم
- تحلیل و معرفی بهترین فیلم های سفر در زمان تاریخ
- معرفی و تحلیل بهترین فیلم های جهان های موازی
- بهترین فیلم های ترسناک علمی تخیلی
- بهترین فیلم های علمی تخیلی 2021
- بهترین سریال های علمی تخیلی 2021
از همراهی شما تا انتهای نوشتار بهترین فیلم های فمینیستی سپاسگزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود در رابطه با این نوشتار، آگاه کنید. شما میتوانید به عنوان نویسنده مهمان در سایت فیگار عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقالهها، نقد فیلم ، نقد سریال ، اخبار سینما و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با آن بر روی لینک نویسنده مهمان کلیک نمایید. در ضمن شما همراهان عزیز میتوانید به اینستاگرام فیگار جهتِ شناختِ مهمترین فیلم های ژانرهای مختلف و خلاصه نقد و بررسیهای فیلمهای روز دنیا مراجعه کنید.