تبلیغات در فیگار

نقد و بررسی فیلم فرانکشتاین از نگاه فردریش نیچه

فیلم فرانکشتاین دل تورو با روایتی تاریک و فلسفی، مفاهیم مرگ، آفرینش و اراده قدرت را بازمی‌کاود و بستری مناسب برای خوانش نیچه‌ای فراهم می‌کند.

فیلم علمی-تخلی گوتیک حماسی آمریکایی فرانکشتاین در سال 2025 با نویسندگی و کارگردانی گیرمو دل تورو مکزیکی به نمایش گذاشته شده است که توانسته تحسین منتقدان و تماشگران سرتاسر جهان را از آن خود کند.

این فیلم اقتباسی آزاد از رمانی به همین نام اثر مری شلی (سال 1818) است. در این فیلم دانشمندی به نام ویکتور فرانکشتاین سعی می‌کند با خلق موجودی که از بقایای اجساد مردگان ساخته شده است عظمت خدواند و مرگ را به چالش بکشد.

این دانشمند موفق می شود تا موجودی نامیرا خلق کند،اما در نهایت امر با همین کار برای خود و موجود خلق شده تراژدی خلق می‌کند و خود و موجود خلق شده را در ورطهٔ  نیهیلیسم فرو می‌برد. به نظر نگارنده، فیلم فرانکشتاین یک اثر علمی-تخیلی نیست،بلکه در زمرهٔ یک اثر فلسفی قرار می‌گیرد و با نگاهی عمیق می‌توان تفکرات فیلسوفان مهم و بزرگی همچون نتیچه را در این فیلم یافت.

در این مقالهٔ کوتاه قصد بر آن است تا با توجه به تفکرات نیچه این اثر تحسین برانگیز نقد شود.به عبارت دیگر،در این مقالهٔ کوتاه به نقد نیچه ای فیلم فرانکشتاین گیرمو دل تورو پرداخته می شود.

تفکرات نتیچه حول سه موضوع اصلی یعنی اراده به قدرت، نیهیلیسم و ابرانسان می‌چرخد. به همین منظور،فیلم فرانشکتاین را از منظر این سه موضوع اصلی مورد بررسی قرار می‌دهم.

1. اراده به قدرت

فیلم فرانکشتاین
فیلم فرانکشتاین

به عقیده نیچه اراده به قدرت» نیروی اصلی و زیربنایی برای همهٔ زندگی است و حتی آن را فراتر از «اراده برای بقا» می‌داند. همانطور که می‌دانیم به عقیدهٔ داروین موجودات برای بقا می‌جنگند، اما نیچه براین اعتقاد است که موجودات برای افزایش قدرت، گسترش توان، غلبه بر محدودیت‌ها و آفرینش ارزش‌های تازه می‌جنگند. با توجه به این دیدگاه نیچه، باید گفت که یک دانشمند سعی دارد با توسل به علم و دانش برناشناخته‌های جهان تسلط پیدا کند و به جهان نظم دهد.

در فیلم فرانکشتاین، ویکتور فرانکشتاین دانشمندی است که می‌خواهد با علم و دانش و تکنولوژی مرزهای طبیعت را بشکافد و از هیچ زندگی خلق کند. بنابراین، اینگونه می‌توان بیان داشت که این دانشمند با افزایش قدرت، گسترش توان و غلبه بر محدودیت ها می‌خواهد موجود جدیدی را از باقی مانده های اعضای بدن مردگان خلق کند و به او زندگی جاودانه بدهد و همین تلاش دانشمند نمونهٔ بارز اراده به قدرت است.

به عبارت دیگر،ویکتور می‌خواهد نقش خدا را ایفا کند و خدا را به چاش بکشد و یک موجود نامیرا خلق کند. او در خلق این موجود موفق می‌شود، اما از همان آغاز تولد موجود، آن را خطرناک خطاب می‌کند و مسئولیت موجود را نمی‌پذیرد و در جهت رشد و پرورش آن تلاش نمی‌کند و سعی به نابودی موجود می‌کند. حال جملهٔ معروف فردریش نیچه که می گوید «خدا مرده است» را با این رفتار دانشمند مورد مقایسه قرار می‌دهیم.

با این جمله، نیچه می خواهد بگوید که انسان در جهانی بدون بنیان مطلق رها شده است و در جهان مدرن ارزش هایی که روی خدا بنا شده اند (اخلاق مسیحی، معنا، حقیقت مطلق) فرو ریخته‌اند و تمدن مدرن دیگر باور گذشته به خدا را قلبا باور ندارد.

موجود خلق شده توسط فرانشکتاین نیز به مانند انسان مدرن در این جهان تنها گذاشته شده است و احساس طردشدگی می‌کند. این موجود به مانند انسان همواره در جست و جوی خالق خود (عشق حقیقی) است.

به عبارت دیگر،این موجود به مانند انسان مدرن تنها است و خواهان عشق و مهربانی است و زمانی که این عشق و مهربانی را به دست نمی‌آورد به خشونت رو می‌آورد.

علاوه براین، خالق فکر می‌کند که موجود خطرناک و گناهکار است و همین تفکر خالق و جامعه و رفتارهای دیگران در قبال موجود باعث می شود که خودش نیز فکر کند یک هیولا است و در نتیجه به خشونت رو می‌آورد؛ اما حقیقت امر این است که موجود و حتی خود انسان به خودی خود موجودات ذاتا بدی نیستند؛ اما رفتار جامعه در قبال یک موجود زنده، عدم دریافت عشق و محبت و عدم ارتباط خوب با مخلوق (حتی رابطهٔ پدر فرزندی) می‌تواند موجود را تبدیل به هیولا سازد.

در نتیجه، صرف اراده به قدرت داشتن اهمیت ندارد؛ بلکه این اراده به قدرت باید مسئولانه و با آگاهی از عواقب عمل باشد و نباید این اراده را کورکورانه و خودخواهانه صرف کرد و باید مسئولیت هر چه را که خلق می کنیم بپذیریم.

2. نیهیلیسم

فیلم فرانکشتاین

فردریش نیچه به دو مفهوم «مرگ خدا» و « اخلاق بردگان» اشاره می‌کند که این دو مفهوم در نهایت به پوچی یا همان نیهیلیسم می‌انجامند.

«مرگ خدا» باعث می‌شود که باور به خدا و ارزش‌های مطلق فرو بریزند و زمانی که خداوند دیگر نقش بنیادی در شکل دهی به معنای زندگی ایفا نمی‌کند، جهان «بی هدف»، «بی حقیقت» و «بی مرکز» می‌شود.

انسان مدرن دیگر به ارزش‌های سنتی خدا محور قبول ندارد و ارزش‌های جدیدی هم ندارد که به آن ها تکیه کند، در نتیچه سردرگم باقی می‌ماند و اینگونه تصور می‌کند که بی هدف در حال سپری کردن عمر خود است.

موجود خلق شده توسط فرانشکتاین نیز با بی هدفی مواجه شده است و از خلقت خود و عدم داشتن همدم و عشق ناراضی است. خالق، این مخلوق را رها کرده است و مسئولیت او را نمی‌پذیرد و هیچ کاری برای او نمی‌کند و خود مخلوق نیز قادر به آن نیست که برای خود معنا و مفهمومی در زندگی ایجاد کند و در نتیجه از طرف خالق طرد می‌شود.

این طرد شدن به معنای مرگ خالق است و این مرگ خالق منجر به زندگی بی هدف و سرشار از غم مخلوق می شود. در سکانس پایانی فیلم،خالق از مخلوق خود بابت خلقش عذرخواهی می‌کند؛ اما خالقی که مخلوق خود را رها می کند و مسئولیت او را نمی‌پذیرد عذر او نیز قابل قبول نخواهد بود.

به عبارت دیگر، نیهیلیسم و بحران اخلاقی زمانی رخ می‌دهد که انسان ها قدرت و دانش را بدون خلاقیت و مسئولیت به کار می‌گیرند. برای مثال، اگر پدری یک فرزند را وارد این دنیا کند و مسئولیت او را نپذیرد و در جهت تربیت او تلاش نکند، باعث نیهیلسم و پوچی دنیای فرزند خود می‌شود.

مفهوم دیگری که به پوچی می انجامد مفهوم «اخلاق بردگان» است. اخلاق سنتی بر پایهٔ ارزش‌هایی همچون تواضع،انکار خود،تقوا و اطاعت است و همین ارزش‌ها باعث می‌شوند که انسان همواره مطیع باقی بماند و از خلاقیت به دور باشد و میل به قدرت جویی خود را در زندگی سرکوب کند.اما انسان مدرن اینگونه نیست و نمی‌تواند خود را مطیع ارزش های سنتی بداند.

در نتیجه ضعیف شدن اخلاق سنتی باعث می‌شود که انسان بی پناه شود و با نوعی پوچی در زندگی خود مواجه شود. به عبارت دیگر،برای انسان مدرن نه ارزش‌های قدیم کار می‌کند و نه ارزش‌های جدید ساخته شده‌ای وجود دارد که به آن‌ها تکیه کند و در نتیجه میان دو جهان متفاوت بی پناه می‌ماند.

اگر نگاهی به انسان‌های دور و بر خودمان بیندازیم، در می‌یابیم که از یک جهت علاقه‌ای به ارزش‌های سنتی ندارند و از جهت دیگر ارزش‌های جدید قابل قبولی ندارند که به آن‌ها تکیه کنند، در نتیجه دچار پوچ گرایی و بی هدفی می‌شوند.

موجود خلق شده در فیلم فرانکشتاین نیز بدین گونه است: موجود با پوچی جهان رو‌به‌رو می‌شود و هیچ معنا یا ارزش اجتماعی برای زندگی خود نمی‌یابد. این موجود نامیرا است و عمر جاودانه دارد و از مخلوق خود می‌خواهد با خلق همدمی برای او به زندگی اش معنا دهد، اما چنین چیزی از نظر خالق غیر ممکن است و در نتیجه مخلوق با پوچی و نیهیلیسم مواجه می‌شود.

3. ابرانسان

فیلم فرانکشتاین
فیلم فرانکشتاین

به عقیده نیچه، وقتی که می‌گوییم خدا مرده است،در نتیجه ارزش های قدیمی و سنتی فرو می‌ریزند. در این وضعیت،انسان یا باید دچار نیهیلیسم شود یا باید ارزش‌های جدید بیافریند. از نگاه نیچه ابرانسان کسی است که بتواند این ارزش‌های جدید را بیافریند. به عبارت دیگر،انسان معمولی به ارزش‌های آماده و سنتی تکیه می‌کند، نیهیلیست ارزش ها را از دست داده و سردرگم است و ابرانسان ارزش های تازه می‌آفریند.

به عقیده نیچه ابرانسان پنج ویژگی کلیدی دارد:

  1. خودآفرینی: ابرانسان ارزش‌ها و معناهای زندگی خودش را خلق می‌کند، نه اینکه از دین،جامعه،سنت یا اخلاق مسیحی بگیرد.
  2. اراده به قدرت: ابرانسان اراده به قدرت را در خود شکوفا می‌کند. یعنی در جهت رشد ،آفرینش، قدرت درونی و غلبه بر ضعف ها تلاش می‌کند.
  3. پذیرفتن رنج: ابرانسان رنج را مشکل نمی‌داند و آن را مادهٔ خام رشد و آفرینش می‌بیند.
  4. زیستن بدون نیاز به پشت گرمی متافیزیکی: ابرانسان بدون نیاز به خدا،آخرت یا معنای از پیش داده شده زندگی می‌کند. به نوعی این را باید گفت که مسئولیت کامل زندگی برعهدهٔ خود ابرانسان است.
  5. .آری گویی به زندگی: ابرانسان عشق به سرنوشت دارد. او همهٔ چیزهای زندگی-حتی سختی‌ها را به عنوان بخشی از خلاقیت وجود می‌پذیرد.

حال با توجه به این پنج ویژگی ابرانسان می‌خواهیم دریابیم که آیا خالق و مخلوق در اثر فرانکشتاین دل تورو ابرانسان هستند یا خیر.

ویکتور فرانکشتانین که همان خالق موجود در فیلم است در زمرهٔ یک ابرانسان قرار نمی‌گیرد، چون یک ابرانسان صرفا خلق نمی‌کند، بلکه ارزش می‌دهد، معنای تازه خلق می‌کند و مسئولیت خلق خود را می‌پذیرد.

ویکتور صرفا یک موجود را از هیچ خلق می‌کند،اما از آن موجود می‌ترسد، از آن موجود فرار می‌کند و مسئولیت آن موجود را نمی‌پذیرد. در نتیجه، ویکتور فرانکشتاین یک ابرانسان نیست؛ چون رنج خلق یک موجود را نمی پذیرد و آری گویی به زندگی (پذیرفتن سختی تربیت یک موجود) را نمی‌پذیرد.

در مورد موجود خلق شده نیز باید گفت که این موجود نیز یک ابرانسان به شمار نمی‌رود. اگرچه این موجود جاودانه است، اما نمی‌تواند رنج دنیا را بپذیرد و با جهان و جامعه به تعارض می‌خورد و در نهایت، تلاشش برای یافتن معنا با خشونت و درد همراه می‌شود. علاوه براین،این موجود قادر به آن نیست که ارزش‌های جدیدی را برای خود خلق کند و فاقد عنصرخودآفرینی است.

در پایان می‌توان اینگونه نتیجه‌گیری کرد که در فیلم فرانشکشاین می‌توان نمونه‌های بارزی از تفکرات نیچه‌ای یافت که مهترین آن‌ها ابرانسان نبودن شخصیت‌های خالق و مخلوق، اراده به قدرت ناقص خالق و فضای پر از نیهیلیسم داستان است.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *