نقد فیلم ابلق سکوت در مقابلِ ظلم را بررسی میکند. سکوتی که به خودیِ خود بازسازی ظلم است. آبیار نیز در فیلم ابلق با رویکردی زنمحور به این موضوع میپردازد.
دهخدای بزرگ در لغتنامهاش ظلم را اینگونه توصیف کرده است: “به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود”. اما این معنی امروزی شاید بهترین تعبیر برای پارادایمِ دهخدا باشد: وقتی فرد و یا افرادی (به عنوان فاعل) اکت و یا ریاکتی نشان میدهد یا میدهند که متناسب با جایگاه مفعول یا مفعولان نیست.
حال خانم نرگس آبیار ابلق را سوار بر این نظام فکری ساخته اما تم اصلی را مانند اکثر کارهای قبلیشان “زن” قرار داده است. در ادامه نقد فیلم ابلق به تبارشناسی این اثر خواهم پرداخت، ساختار روانی اجتماعی حاکم بر آن را بررسی خواهم کرد و به مسائل تکنیکی، فرم فیلم، بازیگری و تمام جزئیاتِ فیلم نگاه خواهم کرد.
تحلیل و نقد فیلم ابلق
زن، مُردگی، آزاری
در ابتدای امر نگاهی کلی و جامعهشناختی به فیلم میاندازم و در ادامه به جزئیات فیلم خواهم پرداخت. اول از همه و لاجرم به جنبشی اشاره میکنم که خانمها آبیار و کرزیان در نوشتن فیلمنامه از آن الهام گرفتهاند.
#MeToo یک جنبش و هشتگ اینترنتی بود که رسانههای اجتماعی در اکتبر ۲۰۱۷ گسترش پیدا کرد و بارها به اشتراک گذاشته شد. این هشتگ برای نشان دادن شیوع گسترده تجاوز و آزار جنسی، به ویژه در محیط کار و محکوم کردن آن مورد استفاده قرار گرفت.
این جنبش به ایران هم ورود کرد و دامن خیلی از انسانهای به اصطلاح سلبریتی را هم گرفت که با سرچی کوتاه میتوانید داستان را پیگیری کنید. هدف بنده در این نوشتار بررسی مشکلات و فواید این جنبش نیست فلذا از نقد جنبش مذکور گذر میکنم.
بررسی جامعهشناختی فیلم ابلق
کارکردِ MeToo اما در فیلم قابل رصد است. ما با زنانی طرف هستیم که به یکدیگر ظلم میکنند. توجه داشته باشید که در جوامع بیشترین ظلم علیه زن به دست خود زنان همان جامعه اعمال میشود. زنانی که در مقابل رفتارهای جلال (با بازی مبتذل بهرام رادان که به تفصیل به آن اشاره خواهم کرد) سکوت کردهاند و در انتها و با بیشرمی تمام در خفا و پیش راحله (با بازی الناز شاکردوست) اذعان به حقایق میکنند.
دختربچه گذشتهی راحله است. راحله نیز گذشتهی سلطان است و… تمام زنان این جامعه محکوم به نوعی از روزمرگینگیِ سنتی – خرافی هستند. نظام فکریشان هم پوشالی است: موشها را از روی زمین به زیر میبرند و خیال میکنند که سرطان ریشهکن شده.
البته که سنت و خرافات بر بیچارگیِ زنانه دامن زده است. ما با جامعهای طرف هستیم که زنانی بار میآورد که محکومِ به سکوت هستند. شاید در ابتدای امر اینطور به نظر برسد: “دختربچه در اینجا سمبلِ این دورِ تسلسل است. دختری که لال شده و تخمِ کبوتر ابلق (که خود نمادی از سنتِ مندرس است) هم زبانش را باز نمیکند.”
من اما نظر دیگری دارم. این دختربچه شاهد و ناظر است. این دختر حافظهی تاریخ است. این زن ساکت است اما روزی به زبان میآید و فریادش گوشِ تمامِ موشهای کثیف را کور خواهد کرد. همانطور که در ابتدای این خط “دختربچه” بود و اکنون “زن” شده است، به فرگشتِ ذهنی هم خواهد رسید تا خشتکِ تمامِ موشها را بدل به پرچمی کند که نمادی است برای آزادی خود و دیگران.
موشهای مردنما یا مردانِ موشنما؟
ما با جامعهای مردسالار طرف هستیم که با فهمیدن پسر بودن بچهی شهلا (با بازی خوب گلاره عباسی که به آن هم خواهم پرداخت) سر از پا نمیشناسند و به طرز وقیحانهای خوشحالی میکنند. جامعهای که مردِ خانه زن را در بهترین حالت وسیلهای جنسی میبیند و کیسهبوکس.
جامعهای که زن برای نجات از دستِ موشِ مردنما بجای جیغ و داد و یا آسیب زدن به مهاجم، به خود آسیب میزند. جامعهای منفعل که دچارِ انگلِ ساختاری است و سکوت و پنهان کردن و نادیده گرفتنِ ظلم را بهترین راهِ فرار میداند.
پیشتر در نقد فیلم Speak No Evil در خصوص انفعال در مقابل ظلم و نتایج آن به غایت صحبت کرده بودم. (هم صوتی هم تصویری و هم نوشتاری). و اما تا حوصله شما عزیزان سر نرفته بهتر است کمی هم وارد جزئیات بشویم و اگر لازم بود باز به مسائل کلی حاکم بر فیلم میپردازیم.
تکنیک
رابطهی مریضِ میان راحله و علی (با بازی هوتن شکیبا) مرا به یاد داستان کوتاهِ “زنی که مردش را گم کرد” صادق هدایت انداخت. در آنجا هم زن علارغم رفتار و اخلاق بد مرد، احساس تعلق شدیدی به او میکند. اما در اینجا و در بازی هوتن شکیبا و الناز شاکردوست فیلم ابلق بنده دچار شک هستم. آیا این وابستگی راحله به علی نوعی مازوخیسمِ خودخواسته از جنسِ سندرومِ استکهلم است؟ یا جبرِ جغرافیایی و اجتماعی است که بر سر این زن هوار شده؟ یا ترکیبی از این دو؟
شما خوانندگان محترم میتوانید در کامنتها نظر خودتان را به من بگویید تا شاید استدلال شما مرا به حقیقت نزدیک کند. اما به صورت کلی بنده فکتِ ملموسی به دستم نرسید تا دچار کشف و شهود در این مورد خاص بشوم.
چون در بخشهایی علاقهی راحله به علی را میبینیم و در بخشهایی آزار و اذیت و در بخشهایی فحشهای راحله به علی و… اما در این شکی نیست که گفتمان حاکم در خانهی این زوج، توهین و تحقیر و بدویت است. زن در زبان و مرد در رفتار.
دوربینِ نرگس آبیار
به طور کلی میتوان گفت که خانم آبیار در این فیلم دچارِ سندرم دوربینِ بیقرار هستند. صد البته که در برخی از سکانسها این پرشها و چرخشها و پروازها کار میکند. اما به نظر میرسد ایشان کمی در این امر اغراق کرده است که باعثِ سرگیجه و تهوعِ فیلمبینی در من شد.
در فرم، فضاهای متشنج به واسطه این رفتارهای دوربین خوب درآمده، شکی در آن نیست اما در حالت کلی نمک هم غذا را خوشمزه میکند ولی زیادیش هم باعث سردرد و فشارِ بالا میشود. اما نمیتوانم از دکوپاژهای خلاق و نماهای جذابِ ایشان بگذرم. ولی بازهم آنقدر در این امر اغراق کرده بودند که خلاقیتِ مذکور لوس شده بود.
بازیگران فیلم ابلق خوب بودند؟
یکی از نکات مثبت خانم آبیار خوب بازی گرفتن از نابازیگران و سیاهیلشکران است. در این فیلم به شدت تکنیکال و جدی بازی میکردند و باورپذیری را به حد خوبی رسانده بودند. آقای شکیبا با گریم و لباس به نقش نزدیک شده بودند و صداسازی و لحن خوبی در بیان داشتند.
خانم شاکردوست در انتقال حس به مخاطب موفق بودند. لهجه ترکی را خوب درآورده بودند (از آب) و بازیشان سوار بر تکنیک بود (تکنیک سوار بر بازیشان نبود). در صورتی که تکنیک سوار بر بازی شود شما حس را به خوبی نمیتوانید منتقل کنید و در ظاهر بازیِ ماشینی ارائه خواهید داد.
پدیدهای به نام رادان
آقای رادان مثل همیشه بد بودند. به معنای کلمه بد! به نظرم ایشان بعد از بازی درخشانشان در فیلمِ درخشانِ گربه سیاه بهتر بود بازیگری را رها میکردند و شومن میشدند. جدای از شوخی، مشکل اساسی ایشان عدم توانایی در جدا شدن از خود است.
رادان نمیتواند شخصیتش را همراه با لباسهای شیکش روی رختآویز اتاق گریم آویزان کند و همراه به لباسهای شخصیت جدید به روش تکنیکال وارد شحصیت جدید شود. ایشان همیشه مودب، شیک، خجالتی و مظلوم بازی میکند.
خواه نقش شیاد را ایفا کند، خواه نقش قاتل، خواه نقشِ لاشی، خواه نقش عاشق، خواه نقش سایکوپث، خواه نقش خودش. بله ایشان نقش خودش را هم نتوانست خوب بازی کند (فیلم گربه سیاه). در عجبم که خانم آبیار که از نابازیگر بازی خوب میگیرد چرا فکری به حالِ مهمترین و کلیدیترین نقشش نکرده.
جلال اعتیادِ جنسی دارد و تا حدودِ بالایی سایکوپث است. دورنگ است (معنای واژهی ابلق هم دورنگ است). معنای این واژه که اسم فیلم است در شخصیت جلال باید تجلی پیدا کند اما ما فقط در دیالوگ این را میشنویم و در بازی نمیبینیم. ما در تکست جلال را میشناسیم نه در اکتهای آقای رادان. متاسفم که با وجود کرور کرور بازیگرِ خوب و مستعد تئاتری هنوز که هنوز است باید رادان و امثال او را روی پرده سینما تحمل کنیم.
بهترین بازیگر فیلم ابلق
در انتهای این بخش اما باید به بازیِ فوقالعاده خانم گلاره عباسی اشاره کنم. بی کم و کاست. بیتکلف و اغراق. جمع و جور و بهجا. میمیکهای منحصر به فرد. اکتهای تکنیکال و در نهایت انحصاری که کارکترِ شهلا در مخاطب ایجاد میکند مثال زدنی است.
من شهلا را شناختم. بنده در کاراکتر شهلا (با وجود نقش کوتاهش نسبت به دیگران) دچار کشف و شهود شدم. ایشان آنقدر سطح بالا بازی کردند که گاها به نظر میرسید متوجه حضور دوربین نیستند. کلاسِ بازیگری خانم عباسی در این فیلم یک سر و گردن از دیگر بازیگران بالاتر بود و ازین بابت باید به ایشان تبریک گفت.
Affirmative action
شاید باورتان نشود ولی در زبان فرنگی چنین واژهای که در تیتر نوشتم وجود دارد. اما از آنجایی که جامعهی ما به اعتلا رسیده، زیاد نیازی به ترجمه و استفاده از آن دیده نشده. ترجمهی دست و پا شکستهی این واژه “اصلاح تعادل برای اقلیتها” است.
به این معنا که مثلا اگر کسی معلول است چه اشکالی دارد برایش تفاوت قائل شویم و قانون و مناسبات و قراردادهای اجتماعی را کمی جابجا کنیم تا او راحت زندگی کند. حال این واژهی اقلیت در مورد زن جور دیگری باید تعبیر شود.
در جامعهی مردسالار زن اقلیت است. چون حقوقِ حداقلی دارد. فلذا میتوان (اگر فمینیستهای عزیز ناراحت نمیشوند) برایش تبعیضِ مثبت قائل شد. یعنی اگر تعبیرش جایز باشد برای زن باید از آنور پشتبام افتاد. از آنجایی که هزاران سال است مردانِ عزیز از اینور پشتبام میافتند.
حال باید انقدر از آنور افتاد تا زندگی و آزادی را برایش فراهم کرد. فراموش نکنید اگر زنانِ یک جامعه زندگی کنند (به معنای کلمه) و آزاد باشند، آن جامعه یک جامعهی مدنی و آزاد خواهد بود.
تِرمینولوژی
نکاتِ جزئی
- برایم عجیب بود که خانم آبیار دوست داشت همهی اکتها را نشان دهد. جوراب درآوردنِ خانم عباسی، جوراب پوشیدن خانم عباسی، مچها تا آرنجِ خانم کرم رودی و… یعنی دوربین را فرضا 60درجه پن یا تیلت میکردند تا یک اکتی که ما خودمان هم میتوانیم به راحتی تصور کنیم را به ما عینا نشان بدهند.
- در فیلم لوکیشن به نظر نامشخص بود (اگر فکتی مبنی بر مشخص بودنش دارید در کامنتها بنوسید). به نوعی لامکان بود. اما بازیگران لهجه داشتند که دلالت بر زادگاه و اصل و نسب دارد. این دو کمی متناقض به نظرم رسید.
- دیالوگها در داد و بیداد و جنجالها شدیدا خورده میشدند و ناواضح بودند. حتی اکت و ریاکتها هم در شلوغیِ دوربین دیده نمیشدند.
مَردانِ کَر!
- قطره در گوشِ علی ریختن کنایه به گوشِ ناشنوای مردانِ جامعهی مردسالار میزند. کنایهای آرتیستیک و شاعرانه.
- گریم خوبِ خانم گلاره عباسی در نقشِ زنی حامله واقعا باورپذیر و عینی بود (وَرمِ صورت و…).
- کنایهی شهربازی با فاصلهی کم از این خرابآباد خوب کار میکرد و در موقعیتهای دراماتیک مورد استفاده قرار گرفته بود.
- از موش در حالت کلی در ادبیات به عنوان موجودی رذل و خبیث و دورو و کثیف یاد شده است. برای مثال شیخ بهایی در رساله “گربه و موش”ِ خود از موش به عنوان تمثیل نفس و شهوت در برابر گربه به عنوان نماد عقل استفاده کرده است (البته نفس و شهوت به خودیِ خود چیز بدی نیست از نظر اینجانب اما شاید شیخ عزیز نظرش به نظر من نزدیک نباشد).
درامسازی
- منطقِ فیلمساز را از بردن بچه به صحنهی معرکهگیری درک نکردم. با جهانِ فیلم سازگار نبود. راحله که انقدر به فکر دخترش است اساسا نباید اینکار را بکند. به نظر خانم آبیار منطق را فدای ایجادِ یک فضای دراماتیکِ مصنوعی کرده است (در این صحنه به خصوص).
- تدوین موازیِ صحنه کفتربازیِ علی و مورد تجاوز قرار گرفتنِ راحله یکی از بهترین تدوینهای موازی سینمای ایران بود.
- گذاشته شدن دو گزینه پیش پای راحله: 1.علی میره بالای دار 2.سکوت کن و بگو دروغ گفتی. از نکات غمگین جامعه است. جامعهای که محکوم به انتخاب میان بد و بدتر است و گزینهی قانون هیچوقت آلترناتیو هم نیست چه برسد به روی میز بودن. بعله خب اصولا نمیشود نزدِ متجاوز و گروگانگیر رفت و از یک متجاوز دیگر شکایت کرد.
- استفاده فیلمساز از پوسترهای انتخاباتی در محله برای کاور ماشین یا جاهای دیگر کنایهی خوب و رِندانهای بود.
اصلاحیه (1402/4/1)
در متن فوق نوشته بودم که این فیلم در جایی نامعلوم میگذرد. بعد از دیدن دوباره فیلم متوجه شدم که مکان “زورآباد” است. البته در یکی از پلانها دیده میشود که دختری در کنار تابلوی منطقه 2 ایستاده اما در اطلاعات ویکیپدیا این منطقه را جزو منطقه 1 و 6 کرج حساب کرده.
ویکیپدیا: اسلامآباد (به نام پیشین: زورآباد) یکی از محلههای مسکونی کرج در شمال شهر کرج است این منطقه جزو مناطق ۱ و ۶ کرج است. این منطقه از مناطق حاشیه نشینترین و فرسودهترین مناطق استان البرز است. یک ششم بافت فرسوده استان البرز در این منطقه قرار دارد. در این منطقه مشکلاتی از قبیل وجود بافت فرسوده بسیار، عرض کم و صعب العبور بودن معابر، فاضلاب نامطلوب، امنیت پایین وجود دارد.
بیشتر بخوانید:
- بهترین فیلم های ایرانی 1400
- بهترین سریال های ایرانی 1400
- بهترین انیمه های کمدی 2021
- بهترین انیمه های ترسناک 2021
- بهترین فیلم های هندی 2021
- بهترین سریال های ایرانی 1400
- بهترین سریال های تلویزیونی 1400
از همراهی شما تا انتهای نوشتار نقد فیلم ابلق سپاسگزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود در رابطه با این نوشتار آگاه کنید. شما میتوانید به عنوان نویسنده مهمان در سایت فیگار عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقالهها، نقدها و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با آن بر روی لینک نویسندگی مهمان کلیک نمایید.
“ریدلیاسکات” یا “نرگسآبیار “؟!
سینمای اقتباسی یا سینمای فولکلور؟!
دغدغهجهانی یا فرهنگعامهپسند؟!
و در نهایت:
آخرین دوئل (The Last Duel) یا ابلق؟!
“یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است”
بگذریم از تصویر آلات موسیقی که هنوز از هرسوژه قتل، تجاوز، خیانت و اعتیاد ناموجهتر است.
کافیست سهثانیه از یک فیلم را ببینید تا حدس بزنید که این فیلم محصول وطن است یا نه؟
پس بلادرنگ از خیر تکنیک، تجهیزات و ابزار بهروز این حوزه میگذریم.
پایان بازِ داستانی، تکنیک خوبیست اما قرار نیست تمام فیلم را کارگردان بسازد و در نهایت پایان آن را برای مخاطب باز بگذارد.
پایانی که برای افراد یک جغرافیا از بالاخطیها به پایینخطیها بسیار متفاوت است.
خارج از کلیت ماجرا، اگر زدن سیلی به گوشِ افکار پوسیده “برادران لیلا” نقطهی عطفی برای سهرابکشی سینمای ایران باشد، پارادایم “هیس دخترها فریاد نمیزنند” تا امتداد تابوی فداکاریِ مصلحتاندیش جامعهی *ابلق* هنوز ادامه دارد.
داستان اسپانیایی “همه میدانند” اصغر فرهادی در بیقانونی عیان و غیرعیان جامعه و حتی فیلمهای ایرانی تمامی ندارد و انگار افراد جامعه همیشهیخدا از زاویه دید سومشخص دانا همه چیز را میدانند اما نمیتوانند…
فاصله بین حقیقت و مصلحت هنوز قابل تامل است. چهبسا چند سال آینده به قوانین اقتصاد جهانی تن بدهیم و مشکلات اقتصادیمان تمام شود اما شیرین دویستسال فرصت لازم است تا فرهنگِ مردهِ در پوست و جانمان به حقیقتِمحض استحاله شود.
تعریف کارِدرست از نادرست و تصمیم فدا شدن یا نشدن “ریدلیاسکات” در فیلم “آخریندوئل” با تعریف فرهنگ، غیرت و مصلحتِ فیلم “ابلق”، مبیِّن این فاصله فرهنگیست.
سینمایی که آمریکا را ابرقدرت جهان میکند تا در تمام فیلمهای خود یک فرد آمریکایی مشکلگشا و ناجی تمام کشور و جهان باشد همان سینماییست که در ایران هنوز دغدغه کهنه رستمهای شاهنامه را در تصوّر جامعه تازه نگه میدارد.
تصویر شعار آزادی در غرب به صورتی که هر فرد آزاد است هرکاری بکند به شرط آنکه به دیگری آسیب نرساند در بیشتر فیلمهای ایرانی هم همان است با این تفاوت که این کجا و آن کجا؟ آزادی بیانی که فرهنگ یک جامعه را نشان گرفته و طناب دار که همیشه منتظر است،حقیقت ماجرا گفته شود تا کسی را نهالبته به عدالت کهبه فرهنگ تعصب از خود بیاویزد اگر از زبان زن “ابلق”جاری شود و یا زن دیگری که از همه جامعه میخواهد تا مثل او تحمل کنند تا زندگی همچنان ادامه داشته باشد به هر قیمت و به هر شکل.
البته وقتی که کمتر کسی کتاب میخواند، فیلم و سریال است که فرهنگ جامعه را میسازد و یا تصور جهان از جامعه ما را.
بنابراین نیاز به فصل جدیدی داریم تا شاید:
وقتش رسیده قافیههایمان عوض شود
با سار پشت پنجره جامان عوض شود.
مهراب حیدری
مالنا نسخه قدیمیه. ما دیگه راحله ابلق رو داریم.
مرد روی ویلچر که نقش تنها آگاه آن محله را بر عهده داشت اما ناتوان و بی زبان نماینده قشر متفکر و آگاه جامعه هست که فاقد قدرت و توانند و تنها نقش آن ها دیدن کجی ها و خرافه های جامعه است.