فیلم هایی که بعد از شکست عشقی باید دید به سراغِ آثاری میرود که نشان میدهند عشق همیشه در مراجعه (تکرار) نیست، شاید هم برعکس.
در ابتدای این مقاله دعوت میکنم از شما تا بخشی از متن ترانهی کوه باش و دل نبند از گروهِ او و دوستانش را بخوانیم: “اون رفت اون رفت/ برای همیشه و جملهی ای کاش میموند/ چه حیف نمیشه این حس اون حس/ که دیگه تکرار نمیشه این واقعیت/ که از خاطرت پاک نمیشه چشماش چشماش/ یه دریای آبی پر قایقایی/ بادبانایی که بازن به عشق باد بوی تو/ بوت/ بوت/ بوی باد تو/ کوه باشو دل نبند/ رود باش اما بمون/ اشک شو اما نه تو غم/ تو اوج خنده/ یادت نره قولتو/ نشه چیزی خسته کنه تورو/ یادت نره زندگی/ یه وقت یادت نره زندهای/ من تورو میخوام اما آزاد/ که غم هیچوقت سراغت نیاد/ من اشک آرزو میکنم برات/ نه تو غم…”
فیلم هایی که بعد از شکست عشقی باید دید
عشق همیشه در مراجعه است؟
فهرست مطالبی که در فیلم هایی که بعد از شکست عشقی باید دید خواهید خواند به شرح زیر است:
این فهرست بروز رسانی میشود…
اریک فرومِ عزیز در بخشی از کتابِ “هنرِ عشق ورزیدن” نوشت: “آیا عشق ورزیدن هنر محسوب مىشود؟ اگر قبول کنیم که چنین است؛ در نتیجه حصول به آن احتیاج به دانش و کوشش دارد و یا اینکه عشق احساس مطبوعى است که تجربه آن فقط به اقبال آدمى بستگى دارد و تنها آنکس که خوش اقبال است «عاشق مىشود»؟ اساس این کتاب کوچک بر قضیه نخست استوار است، حال آنکه بىتردید امروزه بیشتر مردم به قضیه دوم اعتقاد دارند.” در این مقاله اما به فیلمهایی میپردازیم که در آن غم و اندوهِ حاصل از عشق موج میزند.
Casablanca
کازابلانکا فیلمی رمانتیک از سینمای آمریکا است که بر مبنای نمایشنامهای بر روی صحنه نرفته از مورای بورنت و جان آلیسون به نام همه به کافه ریک میآیند و با کارگردانی مایکل کورتیز در سال ۱۹۴۲ تولید شدهاست. ستارگان این فیلم هامفری بوگارت، اینگرید برگمن و پل هنراید هستند و کلود رینس، کنراد وایت، سیدنی گریناستریت، پیتر لوری و دولی ویلسون نیز در این فیلم بازی کردند.
کازابلانکا ماجرای عاشقانهای را در گیرودار جنگ دوم جهانی و دربارهٔ بحران پناهجویان به تصویر میکشد و در یک کلام، داستان مردی است که میان «عشق و انسان خوب بودن» در حال در هم شکستن است. او باید بین «عشق به زن مورد علاقهاش» و «کمک به فرار مبارز چکی از دست حاکمیت وابسته به فرانسه ویشی در جهت مبارزه با نازیها» تنها یکی را انتخاب کند.
تحلیل کازابلانکا
کازابلانکا در نگاه نخست یک ملودرام رمانتیک است که حوادث غیرعادی جنگ زمینهی آن را تشکیل میدهند. قهرمان فیلم، ریک (همفری بوگارت)، مالک آمریکایی بسیار خوشپوش و کلبیمسک یک کلوب شبانه در کازابلانکا در مراکش در سال ۱۹۴۱ است. ریک میگوید برایش مهم نیست که جنگ اروپا را تکهتکه کرده است و غرغرکنان میگوید «کار شما سیاست است» و «کار من اداره سالن».
ولی این پوسته سختی که دور خود کشیده با ورود یک مشتری بسیار زیبا بنام ایلسا لوند (اینگرید برگمن) ترک میخورد. ایلسا عشق پیشین ریک است که دو سال پیش از این با او در پاریس آشنا شده است. در آن زمان ایلسا، همسر ویکتور لازلو (پل هنرید) رهبر جنبش مقاومت چک علیه نازیها است و ریک از این موضوع اطلاعی ندارد. با اینهمه او فکر میکرده که همسرش ویکتور در اردوگاه کار اجباری آلمانها کشته شده است.
وقتی که ایلسا میفهمد همسرش هنوز زنده است، ریک را ترک میگوید و به نزد ویکتور باز میگردد. اکنون ایلسا و یکتور لازلو به کلوبی آمدهاند که ریک به منظور فراموش کردن ایلسا راه انداخته است. (از همه کلوبهایی که در همه شهرها در سرتاسرِ جهان وجود دارد، او کلوب من را انتخاب میکند.). ریک دو گزینه را در برابر خود میبیند: یکی اینکه بگذارد لازلو به چنگ افسر گشتاپو، سرگرد اشتراسر (کنراد وایدت) بیفتد و گزینه دیگر اینکه بدون چون و چرا به آنها دو «برگهی عبور» بدهد تا بتوانند مخفیانه از مراکش بگریزند.
اگر سویه تراژیک رمانتیک فیلم را کنار بگذاریم، کازابلانکا بیش از هر کمدی دیگری تماشاگر را میخنداند و بهتر از هر فیلم موزیکالی ترانه دارد. این فیلم برمبنای نمایشنامهای به نام «همه به کافه ریک میآیند» از مورای بونت و یوآن آلیسون ساخته شده است، نمایشنامهای که بختی برای اجرا پیدا نکرد. مایکل کورتیز کارگردان، که پیشتر برخی از فیلمهای پرهیاهو یی با بازی ارول فلین را ساخته بود، در کازابلانکا فضایی زنده و پرجنب و جوش ساخته به نحوی که متوجه نمیشویم در حال تماشای تعدادی آدم در یک بار پر از دود هستیم که در حال حرف زدن با یکدیگرند.
گرچه داستان ریک بدشانس و ایلسا یک فانتزی هالیوودی است،- در وهلهی نخست باید گفت که هیچ افسر نازیای در کازابلانکای واقعی وجود نداشته است- ولی تجربههای تروماتیک خود بازیگران و دستاندرکاران فیلم است که پایههای اساسی فیلم را پیریزی کرده است. خود این امر دلیل اصلی تاثیرگذاری فیلم است، خواه از گذشته بازیگران آن مطلع باشید خواه نه. پائولین کائل در نیویورکر مینویسد: «اگر بازیگران هالیوود با لهجههای تصنعیشان ایفاگر نقشهای فرعی فیلم میشدند، مسلما فیلم هیچگاه این کیفیت را پیدا نمیکرد.»
The Notebook
دفترچه یا دفترچهٔ خاطرات فیلمی است از نیک کاساوتیس محصول ایالات متحدهٔ آمریکا است که در سال ۲۰۰۴ از روی رمانی به همین نام نوشتهٔ نیکلاس اسپارکس ساخته شد. از بازیگران این فیلم میتوان به رایان گاسلینگ و ریچل مکآدامز اشاره کرد.
الی (ریچل مکآدامز) که برای گذراندن تعطیلات تابستانی به همراه والدین خود به شهری کوچک رفته، با نوآ (رایان گاسلینگ) آشنا و عاشق همدیگر میشوند. اما مادر الی به این عشق بها نمیدهد و با در فشار گذاشتن پدر خانواده سعی در از بین بردن رابطه الی و نوآ دارد. پس از پایان تعطیلات تابستانی و بازگشت الی به شهر، نوآ شروع به فرستادن نامه به او میکند اما با جلوگیری مادر الی از رسیدن نامههای نوآ به او، کمکم خاطره عشق آن دو کمرنگ میشود.
پس از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم، نوا داوطلبانه به جبهه میرود و الی به پرستاری از سربازان میپردازد. الی با سربازی زخمی به نام لون هوموند آشنا و عاشق او میشود. خانواده او نیز به ازدواج آن دو رضایت دارند، چون لون جوانی ثروتمند است. اما چند روز مانده به ازدواج آن دو، الی عکسی از نوا در روزنامه میبیند، الی به دیدن نوا میرود و متوجه میشود نوا در تمام این سالها عاشق او مانده است.
تحلیل دفترچه
فیلم چارچوب زمانی دوگانهای از شخصیتهای واحد را به تصویر میکشد. در صحنههای مربوط به دوران مدرن نقش نوا و الی توسط جیمز گارنر و جنا رولاندز (مادر کارگردان) ایفا میشود. در صحنههای مربوط به جنگ جهانی دوم شخصیتهای اصلی رایان گاسلینگ و ریچل مک آدامز هستند.
گویا الی از دمانس (زوال عقلی) رنج میبرد از این رو نوا برای آنکه ذهن او را به حرکت وادارد از روی دفترچه، خاطرات پر سر و صدا و عاشقانه میانشان را بازگو میکند. آنها زمان نوجوانی یکدیگر را در دوران پیش از جنگ جهانی دوم در آمریکا ملاقات میکنند. نوا در نگاه اول عاشق الی میشود اما مدتی طول میکشد تا الی را نسبت به علاقه خود متقاعد کند.
آنها به سرعت به دلیل عدم تجانس موقعیت اجتماعی مشکلساز میشوند زیرا دختر در ناز و نعمت است و پسر از خانواده کارگری. عدم تایید مادر الی (جوآن الن) باعث بر هم خوردن رابطه آن دو میشود. اما سرنوشت آن دو را پس از جنگ دو مرتبه در کنار هم قرار میدهد این در حالیست که الی قرار است با سربازی خوش قیافه ازدواج کند (جیمز مارسدن).
سکانسهای دهه ۱۹۴۰ چشمنواز تر از دهه ۲۰۰۰ است. درست است که عشق الی و نوا مسالهای معمولی است اما کازوتس شخصیتها را به خوبی کارگردانی کرده و آنها را خواستنی جلوه داده (دلتان می خواهد به هم برسند) و میان گاسلینگ و مک آدامز جاذبه مشهودی به چشم میخورد.
فیلمبرداری خاطره انگیز است و صدای موسیقی بالا نمیرود. متاسفانه هر جا که گارنر و رولاندز کار را به دست میگیرند اوضاع چندان جالب پیش نمیرود. بخشی از داستان که مربوط به آنهاست جذابیتی ندارد. این بخش تنها تقلید ضعیفی از آیریس است (که با خاطراتی که در حال محو شدن هستند بسیار تلختر از آنچه Notebook مواجه شده رودررو میشود). صحنههای دوران مدرن نه تنها بسیار بی روح هستند بلکه قبول اینکه اینها همان افرادی هستند که در دهه ۱۹۴۰ عاشق شدهاند بسیار مشکل است. خوشبختانه تنها ۲۰٪ فیلم مربوط به دوران کهنسالی آنهاست… این فیلم از ناراحت کننده ترین فیلم ها به شمار میرود.
Titanic
تایتانیک فیلمی آمریکایی در ژانر عاشقانه حماسی و فاجعه به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی جیمز کامرون است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد. این فیلم که دو جنبهٔ تاریخی و داستانی را دربردارد، بر پایهٔ روایات غرق شدن کشتی آراماس تایتانیک ساخته شدهاست. لئوناردو دیکاپریو و کیت وینسلت در این فیلم نقش افرادی از دو طبقهٔ اجتماعی متضاد را ایفا میکنند که در حین نخستین سفر بد فرجام با این کشتی شیفتهٔ یکدیگر میشوند.
الهام کامرون برای ساخت فیلم از شیفتگیاش به کشتیهای غرقشده نشأت گرفت؛ او عقیده داشت که داستانی عاشقانه با تلفات انسانی برای انتقال تأثیر احساسی این فاجعه ضروری است. تولید این فیلم در سال ۱۹۹۵ هنگامی که کامرون تصاویری از لاشهٔ کشتی واقعی تایتانیک را ضبط کرد، آغاز شد.
سکانسهای مدرن فیلم در کشتی تحقیقاتی آکادمیک مستیسلاف کلدیش که کامرون هنگام تصویربرداری از لاشه کشتی از آن استفاده کرده بود، فیلمبرداری شدهاست. ماکت، تصویر تولیدشده توسط کامپیوتر و بازسازی برای از نو خلق کردن کشتی در باجا استودیوز انجام شد. تأمین بودجهٔ این فیلم بر عهدهٔ پارامونت پیکچرز و استودیو قرن بیستم بود. توزیع این فیلم در آمریکایی شمالی بر عهدهٔ پارامونت پیکچرز بود و استودیو قرن بیستم فیلم را به صورت بینالمللی منتشر کرد. با بودجه تولید ۲۰۰ میلیون دلاری، این پرهزینهترین فیلمی بود که در آن زمان ساخته شد. این فیلم از فیلم های عاشقانه ناراحت کننده به شمار میرود.
تحلیل تایتانیک
قصهی عشق تایتانیک از کهن الگوی عاشقانهای پیروی میکند که بیش از آنکه در داستانهای غربی نمود داشته باشد، یادآور عاشقانههای شرقی و هزار و یک شبی است. در هر دو کهن الگوی عاشقانه، عشق بین فقیر و غنی دیده میشود، همان طور که عاشقانه بین رز (کیت وینسلت) و جک (لئوناردو دی کاپریو) چنین است.
رز که دختری از طبقه بالادست است عاشق جک که پسری از طبقه فرودست میشود. حال آنکه در کهن الگوهای عاشقانه غربی، بیشتر پسر پولدار است که عاشق دختر فقیر میشود. داستانهای سیندرلا، سفیدبرفی همگی نشان از این الگو دارند. دخترانی فقیر و منفعل که منتظرند شاهزادهای سوار بر اسب سفید بیاید و آنها را از بدبختی نجات دهد و به سوی عشق بکشاند.
حال آنکه در داستانهای عاشقانه شرقی، این دختر غنی است که عاشق پسری فقیر میشود. داستان مشهور لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد نظامی یا حتا داستانهای عاشقانه شاهنامه همچون بیژن و منیژه، زال و رودابه و تهمینه و رستم دقیقا از همین الگو پیروی میکنند. دختران این داستان ها، شاهزاده خانم هایی هستند که عاشق پسران فقیر، اما پهلوان، چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ ذهنی میشوند و در این امر، گاهی بر سنتها و آداب و رسوم خانواده اشرافیشان پا میگذارند تا به معشوقشان برسند. این دقیقا همان الگویی است که در تایتانیک نیز دیده میشود.
تایتانیک چهرهای فعال و جسورانه از شخصیت زن اصلی داستانش رز ارائه میدهد. زنی که در کنار زیبایی و جذابیت جنسی اش، بسیار غیور و قدرتمند است. بر خلاف طبقه اجتماعیاش قیام میکند. عشقی ممنوع را آغاز میکند و در نجات عشق و معشوقش تا سرحد جان خویش مایه میگذارد.
او آنقدر شهامت دارد که در صد سالگی از نقاشی برهنهاش و عشق جسورانهاش با افتخار پرده برداری کند. سرکش بودن رز از همان نماهای نخستین معرفیاش در تایتانیک پیداست. تمایلی به سوار شدن به کشتی تایتانیک؛ این نماد غول سرمایه داری ندارد. جلسات و مکالمات و مناسبات ثروتمندان و تازه به دوران رسیدهها برایش جالب نیستند.
در مقابل هدیههای ارزشمند نامزدش واکنش سپاسی ندارد و به نوعی آنها را رد میکند. رز حتا عشق نامزدش را هم نمیپذیرد و به عشق انتخابی خودش وفادار میماند. حتا در هم آغوشی با جک نیز در سکانس معروف اتومبیل، اوست که پیش قدم است و جک را به هم تنانگیشان دعوت میکند. بنابراین او از همان جوانی تا پیری، شخصیتی مصمم و مقتدر و شجاع معرفی میشود و در کلیشههای زنانه سینمایی جای نمیگیرد.
Malcolm & Marie
مالکوم و ماری یک فیلم سینمایی آمریکایی در ژانر درام و سیاهوسفید به نویسندگی و کارگردانی سام لوینسون محصول سال ۲۰۲۱ با بازی زندیا و جان دیوید واشنگتن به عنوان شخصیتهای اصلی است. مالکوم و ماری قرار است در ژانویه ۲۰۲۱ در سینماهای منتخب اکران شود، قبل از اینکه به صورت دیجیتالی در ۵ فوریه ۲۰۲۱ توسط نتفلیکس اکران شود.
تحلیل مالکوم و ماری
فیلم مالکوم و ماری در بهترین حالت درامی عاشقانه روان شناسانه است و در بدترین حالت ملودرامی آبکی و در سطح مانده. در این نوشتار سعی دارم جستاری میان این دو نگاه داشته باشم و شاید به گفتمان مشترکی در مورد این فیلم برسیم. در ادامه با سایت تکراتو و نقد فیلم مالکوم و ماری همراه ما باشید. کووید 19 هم جلوی سم لوینسون (Sam Levinson) کارگردان را نگرفت. در ضمن شاید برخی این را در دسته فیلم های تینیجری رده بندی کنند اما اینطور به نظر نمیرسد.
نگاه اول من به این اثر همراه با جذابیتهای ریتمیک و بصری بود. فیلمی که ضربه اول را با کنتراست سیاه و سفید و زرق و برقی که در فیلم میبینیم به ما میزند. کنتراستی که با رقص بی نظیر جان مالکوم (با بازی دیوید واشنگتون) ریتمیک میشود و در آن تمپویی دمیده میشود و پیش غذایی نفیس پیش روی ما میگذراند و وعده فیلمی پر از کشمکش و اتفاقات زیبایی شناسانه را به ما میدهد.
در این پیش غذا ته مایه های تنش و جرقه های مشکلات میان دو کاراکتر را مشاهده میکنیم. فیلمساز با میزانسن تند راه رفتن ماری (با بازی زندیا) به سمت توالت در سکانس اول، سکوتهای طولانی اش در مقابل شادی غیر قابل وصف مالکوم، ماری را برا ما بمبی تصویر می کند که هر آن آماده ی ترکیدن است و حتی دچار شمارش معکوس هم شده است. بمبی که شاید اول خودش و بعد مالکوم را نابود کند. عاشقانه فیلمهای رئال سخت از آب در میآید اما بنظر عاشقانه این فیلمِ پستمدرن درآمده است.
یکی از بزرگترین معضلات در روابط امروزی میان انسانها کم رنگ شدن دیالوگ میان آنها و قدرت گرفتن مونولوگ است. عوامل زیادی دارد این دردی که بر سر بشر امروز خراب شده. از جمله آنها میتوان به فضای مجازی و تکنولوژی اشاره کرد. به هرچه ماشینی شدن زندگی انسانها و از بین رفتن حس همزادپنداری و هرچه بُلد شدن منیت در افرادی که اتفاقا به غایت تو خالی هستند و مانیفست هایشان را در اینستاگرام یا در بهترین حالت در توئیتر با یک یا دو جمله مانند: “مامانم، بابام و عموهام رو دالتون ها صدا میزنه” بیان میکنند. انسان هایی که به دنبال هویت از دست رفته خود هستند بدون اینکه در این باره تفکر کنند که آیا از ابتدا هویتی در کار بوده که از دست برود یا که خیر.
خیر؟ جوابی تکان دهنده خواهد بود برای کسانی که مخدرِ فضای مجازی آنها را جوری باد کرده که در آسمان ها سیر میکنند و به هیچ عنوان به این خیر فکر نمی کنند و نخواهند کرد. اتفاقی که برای ماری قصه ما هم می افتد چنین چیزی است. بر خلاف برداشت اولیه این ماری است که دچار بحران هویت عمیق تری است. ماری که به تازگی از بند مواد مخدر خلاص شده (و موضوع فیلمی که مالکوم در مورد ماری ساخته هم حول همین محور میچرخد) از نیامدن اسمش در مراسم به هم ریخته و به واسطه عصبانتیش از مالکوم بحران هویت مالکوم را هم به صورتش میزند.
Eternal Sunshine of the Spotless Mind
درخشش ابدی یک ذهن پاک فیلمی آمریکایی در ژانر کمدی-درام عاشقانه علمی-تخیلی است که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد. فیلمنامهٔ آن را چارلی کافمن نوشته و میشل گوندری آن را کارگردانی کردهاست. جیم کری و کیت وینسلت در نقش زوجی که یکدیگر را از خاطرات خود پاک کردهاند، ایفای نقش میکنند.
کیریستن دانست، مارک رافلو، الایجا وود و تام ویلکینسون از دیگر بازیگران فیلم هستند. عنوان فیلم نقل قولی از شعر الویسا به آبلارد اثر الکساندر پوپ در سال ۱۷۱۷ است. این فیلم از عناصر درام روانشناختی، علمی-تخیلی و روایت غیرخطی برای کشف ماهیت حافظه و عشق رمانتیک استفاده میکند.
افتتاحیهٔ این فیلم در ۱۹ مارس ۲۰۰۴ در آمریکای شمالی برگزار شد و با استقبال جهانی منتقدان و تماشاگران روبرو شد. طرح داستانی، فیلمنامه، کارگردانی گوندری و نقشآفرینیها، به ویژه کری و وینسلت مورد تحسین قرار گرفت. این فیلم برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد و وینسلت نیز برای نقشآفرینیاش نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. این فیلم در سالهای پس از اکران فرقهای اختصاصی از طرفداران را رواج داد و از سوی بسیاری از منتقدان به عنوان یکی از بهترین فیلمهای اوایل قرن ۲۱ در نظر گرفته شدهاست. شاید این از بهترین فیلم های شکست عشقی به شمار برود.
تحلیل درخشش ابدی یک ذهن پاک
شعری به نام آبلارد و الوئیسا، از الکساندر پوپ: “یک راهبه معصوم چقدر خوشحال است… جهان توسط شخصِ فراموش شده، فراموش می شود… درخشش ابدی یک ذهن پاک هر راهب پذیرفته میشود و هر آرزویی برآورده!”
نحوه روایت غیرخطی داستان، باعث می شود شاید با یک بار دیدن فیلم نتوانید به عمق مفهوم آن برسید؛ ولی این قضیه، جلوی لذتبردنتان از فیلم را نمیگیرد! تدوینِ نامنظم فیلم در ابتدا ممکن است شما را گیج کند ولی نگران نشوید؛ زیرا این تازه شروع داستان است… برای جلوگیری از سردرگم شدن مخاطب به دلیل نحوه روایت غیر عادی فیلم، کارگردان کلیدی را به مخاطب داده است: رنگ موی کلمنتاین! شما با دقت کردن به رنگ موهای کلمتاین -که خودش میگوید رنگ آنها را زیاد عوض می کند- میتوانید سرنخ داستان را پیدا کنید.
سکانس آخر فیلم، کوتاه و قابل تامل است. در این چند دقیقهی آخر، جول و کلمنتاین به این نتیجه میرسند که باید همدیگر را آنطوری که «واقعا» هستند دوست داشته باشند و هیچ اشکالی ندارد اگر بعضی از رفتارهای طرف مقابل، اذیتشان میکند!
بیشتر بخوانید:
- بهترین فیلم های نتفلیکس 2022
- بهترین فیلم های ترسناک نتفلیکس 2022
- بهترین سریال های نتفلیکس 2022
- بهترین فیلم های کوتاه نتفلیکس
- بهترین انیمه های دبیرستانی نتفلیکس
- بهترین فیلم های ترکی نتفلیکس 2022
- بهترین سریال های ترکی نتفلیکس 2022
- بهترین فیلم های دیزنی 2022 و 2021
- بهترین سریال های دیزنی 2022 و 2021
- بهترین فیلم های نتفلیکس 2021
- بهترین فیلم های کره ای نتفلیکس 2021
- بهترین سریال های نتفلیکس 2021
از همراهی شما تا انتهای نوشتار فیلم هایی که بعد از شکست عشقی باید دید سپاسگزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود در رابطه با این نوشتار، آگاه کنید. شما میتوانید به عنوان نویسنده مهمان در سایت فیگار عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقالهها، نقد فیلم ، نقد سریال ، اخبار سینما و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با آن بر روی لینک نویسنده مهمان کلیک نمایید. در ضمن شما همراهان عزیز میتوانید به اینستاگرام فیگار جهتِ شناختِ مهمترین فیلم های ژانرهای مختلف و خلاصه نقد و بررسیهای فیلمهای روز دنیا مراجعه کنید.