بهترین فیلم های گیج کننده به سراغ فیلمهایی میرود که رمز و رازِ نحفته در هنر را بُلد کرده و مخاطب را دچار وهم و ایهام و برداشتهای چندگانه میکند.
هنرمند به کمک نیروی تخیل خود یک یا چند مورد از شیوههای انتقال معنا و احساس را که مؤثر و مناسب تشخیص میدهد، به کار می گیرد. به این فعالیت در هنر بیان میگوییم که به معنی آشکار کردن است. در ادبیات به همه شیوهها اشکال و فنونی که شاعر به کار میگیرد تا سبب تأثیر کلام در خواننده شود بلاغت میگویند که در حوزه هنر به ویژه در شعر از مهمترین مباحث هنر کلامی است. عمدهترین شیوههای سنتی بیان که بین سینما و ادبیات مشترک است تشبیه، استعاره، کنایه، مجاز و تشخیص است.
معرفی و تحلیل بهترین فیلم های گیج کننده
از Mulholland Drive تا Mr. Nobody
- Mulholland Drive (2001)
- Identity (2003)
- Upstream Color (2013)
- 12Monkeys (1995)
- Enemy (2013)
- Tenet (2020)
- Mr. Nobody (2009)
در بیان مجازی هنرمند زبانی را به کار میبرد که به آن زبان رمز گفته میشود. در سینما نیز مثل ادبیات معنای مجازی اساس خلق استعاره است. زبان رمزی انحرافی از کاربرد متعارف و رایج زبان طبیعی است. فیلمساز یا شاعر با استفاده از این زبان میتواند بیان بدیع یا نو بیافریند و این امکان را به مخاطب بدهد که موضوع را با نگرش تازه و غیرمتعارف بررسی کند. بیان کنایی یا استعارهای به هنرمند امکان میدهد که مقصود خود را نه مستقیم بلکه در لفافه بیان کند یعنی از این طریق هنرمند میتواند مقصود خود را به اعتبار چیز دیگری بیان کند.
Mulholland Drive (2001)
جاده مالهالند فیلمی در ژانر نئو نوآر و معمایی محصول سال ۲۰۰۱ کشور ایالات متحده است. نویسنده و کارگردان این اثر دیوید لینچ بوده که در این فیلم عناصر سورئالیستی را به تصویر میکشد. بازیگران این فیلم نیز عبارتند از جاستین ثرو، نائومی واتس، لورا هرینگ، ان میلر، و رابرت فورستر. این فیلم مورد تحسین فراوان منتقدین قرار گرفت و علاوه بر نامزدی بهترین کارگردان از آکادمی اسکار جایزه بهترین کارگردان را از جشنواره کن برای لینچ به ارمغان آورد. این فیلم در کنار فیلمهای مخمل آبی (۱۹۸۶) و کلهپاککن (۱۹۷۷) جزو آثار مطرح لینچ است.
داستان این فیلم به صورت پیوسته نمیباشد به طوری که داستان این فیلم در چند وهله اتفاق میافتد. زنی سیاه موی (لورا النا هرینگ) که در اثر تصادفی مجروح شده بهطور پنهانی به خانه پیرزنی که در حال رفتن به مسافرت است وارد میشود…
تحلیل فیلم جاده مالهالند
مواجهه با فیلمهای “دیوید لینچ” برای مخاطبانی که فیلمها را فقط یک بار میبینند، معمولا نتیج جامع و مانعی ندارد. حتی اگر این دسته از مخاطبان فیلمهای آقای لینچ را در همان نگاه اول هم کمنظیر بیابند و حتی اگر از ضیافت ایماژها و ایجاز روایتها در آثار این مؤلف بزرگ با آن همه ذوق وافر و بداعت آرتیستیک مسحور شوند، باز هم باید توصیه کرد که این فیلمها را چندین بار ببینند؛ چرا که درک بهتر پیچیدگیهای داستانی و کشف ابعاد معنایی مستور در این فیلمها، نیاز به چنان دقتی در جزییات دارد که دیدن چندباره را طلب میکند.
فیلم جاده مالهالند
فیلم جاده مالهالند دیوید لینچ نیز از این قاعده مستثنی نیست و به عنوان یکی از شاخصترین آثار لینچ -اگر نگوییم بهترین و مهمترین- کوهی از نکات ظریف دارد که دیدنش چشمانی تیزبین و باحوصله میخواهد. بنابراین خوانندۀ این مطلب، حتماً باید فیلم مالهالند درایو را دیده باشد و چه بهتر اگر چند بار دیده باشد!
البته پیشبینی میکنم که خواندن همین مطلب هم او را ترغیب کند که دوباره سری به فیلم مالهالند درایو بزند و لحظات مختلفش را مرور کند. از آنجایی که فیلم جاده مالهالند فیلم سخت و نامتعارفی است، پیش از هر بحثی لازم میدانم که گذری بر خط سیر داستان داشته باشیم و در خلال یادآوری جزییات رویدادها، نقشۀ راه مؤلف را قدم به قدم تجزیه و تحلیل کنیم.
فیلم جاده مالهالند
در فیلم جاده مالهالند “لینچ” میخواهد ما را گیج کند؛ چون شخصیت اصلی فیلم (“دایان” با بازی ستودنی “نائومی واتس”) در کابوس و هذیان غرق شده و دچار شرایط حاد رواننژندی است. برای نزدیک شدن تجربۀ مخاطب به وضعیت آشفتۀ دایان، ابتدا کابوس طولانی او را میبینیم و سپس که او بیدار شد، در قالب فلاشبک، نظارهگر واقعیت تجربه شده توسط این زن میشویم. اگر روند فیلم مالهالند درایو برعکس بود و ابتدا گذشته را مرور میکردیم و سپس به کابوس میرفتیم، موقعیتی چنین گیجکننده پیدا نمیکردیم و رازآلودگی برگرفته از سوبژکتیویتۀ “دایان” به ما منتقل نمیشد.
به عبارت دیگر، تقریباً پس از گذشت دو ساعت از فیلم مالهالند درایو ، “دایان” را میبینیم که از خواب بیدار شده، برای خودش چای میریزد و در زمانی که به سمت کاناپهاش میرود، به طرز نامحسوسی (بدون کات) به گذشته پرتاب میشویم و ماجرای واقعی زندگی او را به اختصار مرور میکنیم. از کجا میتوان فهمید که سکانسهای پیش رو در گذشته رخ دادهاند؟ از آنجایی که زن همسایه همین چند دقیقه قبل زیرسیگاری روی میز را برده است اما چون فلشبک زده شده، همچنان آن زیرسیگاری را بر روی میز میبینیم.
پلانِ مربوط به زیرسیگاری
عجیبترین بخش فیلم اما، سکانس کلوپ سکوت است. وقتی “بتی” با “ریتا” معاشقه میکند و میل “دایان” برای تصاحب “کامیلا” در خوابش محقق میشود، دیگر وقت پایان خواب است. کلوپ سکوت به باور من، نقش فضای میانی را برعهده دارد که گذار از رؤیا به واقعیت را انجام میدهد.
مجری ترسناک آنجا تاکید میکند که هیچ صدایی وجود ندارد، همه چیز ضبط شده است و در نهایت میگوید که همه چیز توهم است. “بتی” با شنیدن این جمله شروع به تشنج میکند، شاید به این دلیل که نمیخواهد لحظات لذتبخش وصال با معشوق را در این رؤیا از دست بدهد. بعد از این، مجری در دود غیب میشود و ترانۀ بسیار غمانگیری میشنویم که به نوعی حدیث نفس “دایان” پشیمان است و اینجاست که جعبۀ آبی اسرارآمیز خودش را نشان میدهد. جعبهای اهریمنی که بخش تاریک وجود “دایان” را در خود جای داده است.
Identity (2003)
هویت فیلم روانشناسانه، رازآلود و جنایی محصول سال ۲۰۰۳ کشور ایالت متحده آمریکا است. این فیلم از ساختههای جیمز منگولد کارگردان آمریکایی میباشد که همسرش یعنی کتی کانرد تهیهکنندگی آن را بر عهده داشتهاست. مایکل کانی فیلمنامه را نوشتهاست. در این فیلم بازیگرانی چون جان کیوساک، آماندا پیت، آلفرد مولینا، کلیا دووال و ری لیوتا به ایفای نقش پرداختهاند.
مالکوم ریورز مرد زندانی مبتلا به اختلال چند شخصیتی است که به جرم ارتکاب به چندین قتل، محکوم به اعدام است و در شب قبل از اجرای حکم به درخواست روانشناس او (مالیک) جلسه ای برای ارائه آخرین دفاعیاتش ترتیب داده میشود. روانشناس او سعی دارد تا به حاضران در جلسه و قضات نشان دهد که قتلهای مالکوم بهطور ناآگاهانه و به دلیل شرایط روحی و روانی خاص او صورت گرفتهاست…
تحلیل فیلم هویت
فیلم «هویت» نمونه بارز یک بیمار مبتلا به اختلال هویت یا شخصیت چندگانهست. این فیلم همانطور که از نامش پیداست، فیلمی پیرامون هویتها یا شخصیتهاست. هر کدام از شخصیتهای فیلم، راز بخصوصی دارند که در طول فیلم یکی پس از دیگری برای مخاطب فاش میشوند.
هویت فیلمی نیست که تنها به روانشناختی تکیه کند. هویت در فلسفه هم حرفهای مهمی برای گفتن دارد برای همین است که چنین نامی برای خود انتخاب کرده. چیزی که بسیار تحسین برانگیز بود قدرت عشق در ادامه دادن به رویای یک ذهن آشفته بود. جان کیوساک ماموری که دریافته بود همه چیز خیال است به خاطر عشق به دختر علاقه داشت به این خیالات ادامه دهد. چرا که در دنیای واقعی نه او ماموری جوان و جذاب بود و نه دختری وجود داشت که به او عشق بورزد.
فیلم هویت
اما در بحث روانشناسی فیلم باید گفت هر فرد معمولا خود را انسانی واحد و منحصر به فرد با یک شخصیت اساسی میپندارد و در واقع، احساس یکپارچهای نسبت به خویشتن دارد. اما یک بیمار مبتلا به اختلالات تجزیهای چنین نیست. چنین فردی احساس میکند که فاقد هر گونه هویت مشخصی بوده و در رابطه با هویت اصلی خویش سردرگم است.
البته این سردرگمی نسبت به هویت در خیلی از افرادی که دچار برخی مشکلات خفیف روحی و روانی هستند ممکن است وجود داشته باشد. اما جنس این نوع سردرگمی با جنس سردرگمی یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت چندگانه کاملاً فرق دارد. شاید خیلی از افراد با خود بگویند: «نمیدانم کی هستم» و یا «احساس بیهویتی و پوچی میکنم» و…
فیلم هویت
اما باید گفت که شنیدن چنین حرفهایی از افراد عادی که شناخت کافی از خود ندارند و یا به دلایل مختلفی در مقاطعی از زندگی خویش دچار مشکلات روحی و روانی میشوند کاملا طبیعی و نرمال است. در صورتیکه سردرگمی هویتی در یک فرد دچار اختلال شخصیت چندگانه چیزی فراتر از اینهاست.
در این اختلال، دو یا چند هویت یا شخصیت کاملا متفاوت در یک فرد وجود دارد. از اینرو چنین فردی در موقعیتهای مختلف، رفتارهای مختلفی را نیز از خود نشان میدهد. شخصی که به این اختلال دچار است، خودش از وجود شخصیتهای دیگر درونش آگاه نیست. تغییر از شخصیتی به شخصیت دیگر معمولاً ناگهانی و بهندرت تدریجی صورت میگیرد و غالباً با تغییرات ظریفی در رفتار و گفتار و شیوه بیان فرد همراه است.
شخصیت جدید ممکن است بهطرز متفاوتی حرف بزند، راه برود و سر و دست تکان دهد. حتی ممکن است تغییراتی در فرایند فیزیولوژیک بدن از قبیل فشار خون و فعالیتهای مغزی فرد پدید آید. هر کدام از این شخصیتها در شرایط خاصی ظاهر میشوند و ممکن است نرمال و یا بیمار باشند.
مسئله اینجاست که این شخصیتها از وجود همدیگر آگاه نیستند و احتمال دارد از نظر سنی، جنسیتی، خزانه لغات، اطلاعات عمومی، حافظه و حتی دست خط و استعدادهای هنری و ورزشی متفاوت از یکدیگر بوده و مجموعهای از خاطرات و ویژگیهای خاص خودشان را دارا باشند. تغییر از یک هویت به هویت دیگر معمولاً دراثر فشارهای روحی و روانی و اجتماعی و ظرف چند ثانیه صورت میگیرد.
Upstream Color (2013)
رنگ سرچشمه فیلمی آمریکایی، به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی شین کاروث و محصول سال ۲۰۱۳ است. این فیلم دوّمین ساختهٔ کاروث پس از آغازگر میباشد. رنگ سرچشمه، نخستین بار در جشنواره فیلم ساندنس ۲۰۱۳ بر روی پرده رفت و روایتگر داستانیست که در آن زندگی یک مرد و زن تحتتأثیر انگلی مرموز قرار میگیرد
تحلیل فیلم رنگ سرچشمه
بیتردید «رنگ سرچشمه» فیلمی فرمگرا و پیچیدهگوست. بهکارگیری شیوهی تدوین موازی، موسیقی متن مینیمالیستی و آمیختن عناصر خیال و رؤیا به پیرنگ داستان، این فیلم را به معمایی مبهم بدل کرده است. ازاینرو به نظر میرسد در کشف راز و رمز این روایت معماگونه، ناگزیر از تحلیل روند خطی داستان خواهیم بود.
فیلم، روایت زندگی زنی به نام کریس و مردی به نام جف است که در مسیر زندگی خود در چرخهای گرفتار میآیند، بیآنکه از وجود آن باخبر باشند. با توجه به آنچه در فیلم رخ میدهد، میتوان این چرخه را چرخهی حیات «کِرم، خوک، ارکیده» نامید. چرخه این گونه آغاز میشود که سارقی با به دست آوردن اطلاعاتی از زندگی قربانیِ خود (کریس)، او را ربوده و کِرمی را وارد بدن او میکند و بدین طریق قربانی هیپنوتیزم شده و اوامر سارق را مبنی بر فروش تمامی داراییهایش تمام و کمال اجرا میکند. در طول این فرایند، کریس مشغول رونویسی از کتابی به نام والدِن (Walden) است.
فیلم رنگ سرچشمه
به نظر میرسد کاروت این کتاب را که درونمایهی آن بازگشت به طبیعت است دستمایهای قرار داده است تا تداوم هیپنوتیزم قربانی توجیه شود؛ زیرا توصیههای کتاب مبنی بر سادهزیستی، میتواند قربانی را از مناسبات زندگی شهری و درگیریهای مادی آن جدا سازد. در نهایت سارق با رسیدن به هدف خود کریس را رها میکند و کریس که چند روز گرسنگی را تحمل کرده است سراغ غذا میرود. با خوردن غذا کِرم شروع به رشد کردن میکند و کریس زمانی که از وجود کِرم آگاه میشود سعی در نابودی آن میکند.
او ناکام از تلاش خود و با زخمهایی که بر بدنش به جا گذاشته است، تحت تأثیر امواجی متناوب و پارازیتگونه، شبانه به سمت صدا حرکت میکند، صدایی که فردی به نام سمپلر (Sampler) بهوسیلهی آمپلیفایری که در یک محوطهی پرورش خوک گذاشته است تولید میکند. سمپلر طی فرایندی جراحیگونه، کرم را از بدن قربانی مسخشده به بدن خوکی منتقل میکند و سپس نام کریس را روی گوش خوک پرچ میکند.
فیلم رنگ سرچشمه
بدین ترتیب زندگی خوک و کریس به هم پیوند میخورد. برای نمونه زمانی که خوک کریس و خوک دیگری در محوطه به هم نزدیک میشوند، کریس نیز در مترو با مردی به نام جِف روبهرو میشود، این دو مجذوب هم میشوند بدون آنکه دلیل آن را بدانند. همچنین سمپلر قادر میشود که همواره با نزدیک شدن به خوک، زندگی کریس را تحت نظر داشته باشد.
سمپلر حتی از جایگاه یک مشاهدهگر صرف نیز فراتر رفته و بهواسطهی خوکها، زندگی قربانیان به طور ویژه کریس و جف را تحت کنترل خود درمیآورد و مانند یک مرکز قدرت، سرنوشت آنها را به دست میگیرد. همچنین او ملهم از رخدادهای زندگی قربانیان، موسیقیهایی میسازد و آنها را با صداهایی که از طبیعت ضبط میکند تلفیق کرده و این موسیقیها را به فروش میرساند.
12Monkeys (1995)
۱۲ میمون فیلمی در ژانر علمی تخیلی و نئو نوآر محصول ۱۹۹۵ از کشور ایالات متحده آمریکا و به کارگردانی تری گیلیام است که در ساخت آن از یکی از فیلمهای کوتاه کریس مارکر با نام اسکله الهام گرفتهاست. در این فیلم بروس ویلیس، برد پیت، مادلین استو، کریستوفر پلامر و دیوید مورس حضور دارند.
این فیلم با ستایش انتقادی روبرو شد و ۱۶۸٫۸ میلیون دلار میلیون دلار در سراسر جهان فروش کرد. پیت نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شده و یک جایزهٔ گلدن گلوب را دریافت کرد. این فیلم همچنین موفق به کسب و نامزدی در ردههای مختلف در جایزهٔ ساترن شد.
تحلیل فیلم 12 میمون
فیلم دوازده میمون فیلمی درباره سفر به زمان با موضوعی آخرالزمانی است که توسط تری گیلیام کارگردان مشهور ژانر علمی تخیلی روی پرده سینما رفت. به طور کلی موضوع سفر به زمان سبب میشود تا فیلم ساختاری نسبتا پیچیده داشته باشد و پرسشهای زیادی در طول فیلم برای بیننده ایجاد شود.
به طور مثال بیننده از خود میپرسد که چطور فردی به 40 سال قبل بر میگردد و چطور ممکن است که این فرد با خودش در 40 سال قبل ملاقات کند؟! با این وجود گیلیام به خوبی از این ابهام استفاده کرده و با ترکیب کردن آن با تهمایههای فلسفی، فیلمی موفق ساخته است. فیلم 12 میمون نه تنها مورد استقبال بینندگان قرار گرفت، از سوی منتقدین سینما نیز نقدهای مثبت زیادی دریافت کرد.
فیلم 12 میمون
یکی از نکات قوت فیلم 12 میمون نقش آفرینی بروس ویلیس است. شخصی که عادت داشتیم او را در قالب فردی شکست ناپذیر مشابه کاراکترش در فیلم جان سخت ببینیم. اما گیلیام در این فیلم از ویلیس شخصیت نسبتا متفاوت خلق کرده است که یک قهرمان همه فن حریف نیست! البته این موضوع میتوانست با استقبال منفی مخاطبان مواجه شود، زیرا آنها تصویر دیگری از نقشهای ویلیس داشتند.
با این وجود گیلیام شخصیت جیمز کول را به خوبی سیقل داده است و نه تنها این مشکل را برطرف کرده، بلکه آن را به نقطه قوت فیلم تبدیل کرده است. در کنار بازی خوب بروس ویلیس، نباید از هنرنمایی برد پیت در نقش یک بیماری روانی نیز بگذریم. برد پیت در آن سالها در ابتدای مسیر درخشان هنریاش قرار داشت و با عملکردی تحسین برانگیز در نقش جفری گوینز توانست نخستین جایزه گلدن گلوب خود را کسب کند.
Enemy (2013)
دشمن فیلمی در ژانر تریلر روانشناسانه به کارگردانی دنی ویلنو است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به جیک جیلنهال، ملانی لوران، ایزابلا روسلینی و سارا گدون اشاره کرد.
تحلیل فیلم دشمن
دشمن اثر سورئال دنیس ویله نوو کارگردان برجسته فرانسوی-کانادایی است. پیش از با آثاری همچون Incendies و prisoners میتوانستیم تولد یک کارگردان بزرگ را پیشبینی کنیم. این اثر دومین همکاری ویله نوو با جیک گیلنهال است که همچون اثر قبلی تحسین منتقدین سینمایی را برانگیخته است.
فیلم با نشان دادن تصویر دو مرد (آنتونی و سرایدار ساختمانش) که در حال حرکت در یک راهرو تاریک هستند شروع میشود و پس از رسیدن به یک در با چرخاندن کلید در قفل هر دو قدم به یک سالن نمایش برهنگی میگذارند. دو زن پس پایان نمایش یک زن دیگر با سینی هایی با درپوش استرلیز بر روی صحنه قدم می گذارند و با بالا بردن در پوش یک عنکبوت بر روی سینی نقره ای نمایان می شود.
فیلم دشمن
در ادامه فیلم با شخصیت آدام (با بازی جیک گیلنهال) آشنا میشویم که با مباحثی همچون دیکتاتوری و کنترل عقاید فردی در حال تدریس تاریخ در دانشگاه است او به خانه می آید و پس یک هم آغوشی سرد و بی روح با دوست دخترش و به صبح رساندن شب مجددا در دانشگاه به ادامه ی همان بحث روز قبل میپردازد و شب را همچون قبل به پایان میرساند.
او که تمایلی به دیدن فیلم ندارد به توصیه یکی از همکارانش یک فیلم را کرایه می کند و شب پس از دیدن آن و در هنگام خواب با دیدن صحنه هایی از فیلم از خواب بیدار شده و پس از مرور مجدد فیلم متوجه بازیگر که بسیار شبیه او است می شود. با جستوجوی بیشتر پ سه فیلم دیگر از همزاد پیدا کرده و در نهایت خود را متقاعد میکند که این شخص را پیدا کرده و با او ارتباط برقرار کند.
سپس موفق میشود با همزاد خود آنتونی که یک همسر حامله نیز دارد در یک هتل ملاقات کند. پس از رو در رو شدن هر دو کاراکتر در ادامه بیننده متوجه می شود برخلاف آدام که شخصیتی شکننده و کنشگر دارد آنتونی بسیار تهاجمی و دافعه گر است. مشخص می شود او که از قبل به همسر حامله خود خیانت کرده در صدد است با تهدید و خشونت آدام را مجبور کند که به جای او با دوست دختر زیبایش به تعطیلات برود.
فیلم دشمن
آدام با رضایت به این امر و در حالی که در سمت دیگر شهر آنتونی با دوست دخترش مشغول است به خانه ی آنتونی می رود و شب را در خانه ی آنتونی به همراه همسر او میگذراند. درسکانس پایانی فیلم هنگامی که آدام به دنبال همسر آنتونی به اتاقی میرود با یک منظره هولناک روبرو میشود و مشاهده میکند که او تبدیل به یک عنکبوت غول پیکرشده است. بی شک پس از پایان فیلم دو اسمی که ممکن است به ذهن بیننده خطور کند یکی دیوید لینچ و دیگری فرانس کافکاست.
اولی به واسطه شهرتش در ساخت فیلم های سورئال و البته سبکی لینچی ابداعیش که در جشنواره های مختلف این ساخته ویله نوو را فیلمی لینچی توصیف کرده بودندو دیگری به یاد کتاب مسخ و گریگور سامسای مفلوکش که به سوسکی عظیم الجثه تبدیل شده بود. هرچند ویله نوو معتقد است که با دوباره دیدن فیلم بیننده پاسخی برای پرسش هایش میابد اما داستان دشمن را نمی توان با تکیه بر آثار لینچ تحلیل کرد.
آنچه در این فیلم مهم می نماید تاکید مکرر فیلمساز بر عنصر کنترل و ارتباط آن با استبداد را در نظر گرفت.ویله نوو که اصولا در مورد فیلم هایش حل مسئله را به بیننده واگذار میکند و به سختی سرنخی از آن بروز میدهد در مورد دشمن بیان میدارد که ” گاهی اوقت شما با این احساس که درونیات ناخودآگاه خود را نمی توانید کنترل کنید روبرو می شوید… حتما این فیلم جزو یکی از بهترین فیلم های مفهومی و بهترین فیلم های پیچیده است که باید دیده شود.
Tenet (2020)
تِنِت یک فیلم آمریکایی در ژانر علمی تخیلی اکشن دلهرهآور به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی کریستوفر نولان است که در سال ۲۰۲۰ اکران شد. جان دیوید واشنگتن، الیزابت دبیکی، کنت برانا، رابرت پتینسون و آرون تایلر-جانسون ستارگان فیلم هستند. داستان فیلم دربارهٔ دو جاسوس حرفهای است که برای پیشگیری از وقوع جنگ جهانی سوم درگیر یک ماجرای پیچیده میشوند.
فیلم تنت
نولان بیشتر از پنج سال بر روی فیلمنامه کار کرد که شامل تحقیقات او دربارهٔ مسائلی همچون پیکان زمان نیز میشد. کار تولید فیلم به صورت رسمی از اواخر سال ۲۰۱۸ آغاز و در مارس ۲۰۱۹ گروه بازیگران تکمیل شد. تنت در طی سه ماه و در هفت کشور جلوی دوربین رفت. فیلم ابتدا قرار بود در ماه ژوئیهٔ ۲۰۲۰ به روی پرده برود، اما به دلیل شیوع کووید ۱۹، نمایش آن دو بار به تأخیر افتاد. فیلم در تاریخ ۲ سپتامبر ۲۰۲۰ توسط برادران وارنر به صورت آیمکس، ۳۵ میلیمتری و ۷۰ میلیمتری اکران شد.
تحلیل فیلم تنت
بهتر است برای بررسی فیلم « تنت » آن را با دیگر اثر نولان یعنی اینسپشن یا تلقین مقایسه کنیم. در فیلم اینسپشن ما با ایده ای به مراتب پیچیده تر مواجه بودیم که چند لایگی آن از اواسط فیلم نیاز به تمرکز بالای مخاطب داشت و چنانچه تماشاگر برای لحظه ای چشم از فیلم بر می داشت می توانست اطلاعاتی حساس را از دست بدهد.
با این حال انسجام قصه و فرمی که برای روایت داستان در نظر گرفته شده بود، توانست طیف گسترده ای از مخاطبین را در سراسر جهان بدست آورده و تبدیل به یکی از محبوب ترین آثار علمی و تخیلی تاریخ سینما شود و به عنوان اثری که توانسته پیچیدگی را با زبانی ساده به سینما بیاورد شناخته شود. اما « تنت » درست شبیه به آنچه که روایت می کند، روندی معکوس در پرداخت به سوژه اش دارد. نولان همواره عاشق مباحث زمان و فیزیک بوده و از اینتراستلار گرفته تا پرستیژ، علاقه خود را به این مباحث نشان داده است.
فیلم تنت
اما برخلاف آنچه که اغلب از نولان سراغ داشته ایم، او این بار نتوانسته مفهوم معکوس شدن زمان را به زبان ساده برای مخاطب روایت کند و در عوض، قصه تا جایی که امکان داشته دارای پیچیدگی های بی جهت و توضیحات اضافه است که تمرکز مخاطب را به کلی برهم زده و ذهن او را درگیر مسائل جانبی می کند که لذت تماشای اثر را از بین برده است. پیچیدگی هایی که نه تنها به درک بیشتر وارونگی زمان منجر نمی شود بلکه آن را هر لحظه گنگ تر از قبل می کند.
اما شخصیت پردازی در تنت احتمالا در رده بدترین آثار تاریخ کارنامه کریستوفر نولان قرار می گیرد. قهرمان اصلی داستان که نام مشخصی هم ندارد، فاقد هویت لازم برای تبدیل شدن به قهرمان جهان است. فیلم که آغاز می شود او را در یک عملیات مهم می بینیم و پس از آن بلافاصله او عنوان ماموری رده بالا برای نجات دنیا را کسب می کند!
فیلم تنت
شخصیتی که نه روحیات او را می شناسیم و نه حتی می دانیم که گذشته او چه بوده و چطور تبدیل به شخصیتی سرسخت شده است. به نظر می رسد نولان این بار علاقه ای به پرورش قهرمان داستانش نداشته است و معکوس شدن زمان را ارجح به آدم های قصه دانسته است. این کم کاری منجر به این شده که به راحتی می توان از قهرمان بدون نام « تنت » به عنوان بدترین شخصیت سینمایی که این کارگردان خلق کرده نام برد.
شخصیت های فرعی نیز وضعیت بهتری از قهرمان قصه ندارند. نیل با بازی رابرت پتینسون، شخصیتی جانبی است که تا انتهای قصه گنگ و مبهم باقی می ماند و نولان ترجیح داده گره اصلی شخصیت او را در یک دقیقه انتهایی فیلم باز کند که احتمالاً بزرگترین اشتباه او نیز بوده.
هویت نیل بسیار زودتر از آنچه که نولان انتظارش را دارد برای تماشاگر فاش می شود اما فیلمساز برجسته و کاربلد که در تعلیق نیز یکی از برترین فیلمسازان سینما محسوب می شود، در اینجا اشتباه محاسباتی انجام داده و گره ساده را بزرگترین تعلیق فیلم تشخیص داده است. تعلیقی که اگر از طرفداران آثار قبلی نولان باشید، بسیار زودتر از دیگر علاقه مندان به سینما آن را متوجه خواهید شد و نیازی به کِش آمدن بیشتر و ارائه جزئیات بی اهمیت نیست!
Mr. Nobody (2009)
آقای نوبادی فیلمی در ژانر درام و علمی–تخیلی به نویسندگی و کارگردانی ژاکو وان دورمال و تهیهکنندگی فیلیپ گودو است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد. فیلم داستان زندگی مرد ۱۱۸ سالهای به نام «نیمو نوبادی» را روایت میکند که آخرین انسان فانی روی کره زمین پس از رسیدن انسان به جاودانگی است.
نیمو تقریبا تمام خاطرات گذشته خود را بیاد میآورد. او به سه معشوق زندگی خود، طلاق پدر و مادرش و تحمل سختیهای پس از آن و انتخابهایش در سه تقاطع بحرانی زندگی خود اشاره میکند: ۹ سالگی، ۱۵ سالگی و ۳۴ سالگی. مسیر زندگی او با هر کدام از انتخابهایش تغییر میکند.
فیلم آقای نوبادی
فیلم روایتی غیر خطی دارد و سرشار از تحلیلهای فلسفی است. فیلم آقای نوبادی نامزد ۷ جایزه مگریت شد که توانست ۶ تای آن را از جمله جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردان از آن خود کند. آقای نوبادی از فیلمهای برتر شصت و ششمین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز بود که توانست جایزهٔ اوسلا طلایی و لانچیا را از آن خود کند. نظر منتقدان در بارهٔ فیلم مثبت بود.
تحلیل آقای نوبادی
آقای نوبادی یکی از بهترین فیلمها در خصوص جهانهای موازی به شمار میرود. مولف اثر مفهوم عشق را در دل سه دنیای موازی گنجانده و ما قدم به قدم با نیمو به دنبال عشقِ واقعیاش میرویم و انتخابهای او را در فضای ذهنی خودمان تبدیل به جهانِ قابل باور و عینی میکنیم. اساس جهانهای موازی بروی انتخاب بنا شده است.
درست است که گربه شرودینگر انتخابی ندارد اما مردن و زنده ماندن گربه بر اساس شانس است. همان شانسی که در انتخابهای ما نیز نقش مهمی دارد. نیمو در طول فیلم انتخابهای زیادی میکند: رفتن و یا ماندن، بوسیدن و یا نبوسیدن، دویدن و یا ایستادن و… وقتی میرود در جهانی دیگری مانده است، وقتی بوسیده است در جهانِ دیگری نبوسیده و… همینطور جهان است که ایجاد میشود و حالا ما با مردی 118 ساله طرف هستیم که خوب به خاطر ندارد کدام جهان برایش عینی بوده است و جذابیت فیلم در روایتِ تمام احتمالاتِ ممکن است.
یکی از بهترین فیلم های پیچیده و بهترین فیلم های مفهومی که باید حداقل یکبار ببینید همین فیلم است.
بیشتر بخوانید:
- بهترین فیلم های علمی تخیلی 2022
- بهترین فیلم های فانتزی 2022
- بهترین فیلم های فضایی 2022
- بهترین فیلم های آخرالزمانی 2022
- بهترین فیلم های ماوراءالطبیعه 2022
- بهترین فیلم های آخرالزمانی 2021
- بهترین فیلم های پسا آخرالزمانی 2021
- بهترین فیلم های سورئال (surreal) 2021
- بهترین فیلم ها در مورد هوش مصنوعی 2022 و 2021
- بهترین فیلم ها و سریال های متاورسی
- معرفی و تحلیل بهترین فیلم های جهان های موازی تاریخ
- نقد فیلمهای علمی تخیلی
از همراهی شما تا انتهای نوشتار بهترین فیلم های گیج کننده سپاسگزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود در رابطه با این نوشتار، آگاه کنید. شما میتوانید به عنوان نویسنده مهمان در سایت فیگار عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقالهها، نقد فیلم ، نقد سریال ، اخبار سینما و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با آن بر روی لینک نویسنده مهمان کلیک نمایید. در ضمن شما همراهان عزیز میتوانید به اینستاگرام فیگار جهتِ شناختِ مهمترین فیلم های ژانرهای مختلف و خلاصه نقد و بررسیهای فیلمهای روز دنیا مراجعه کنید.