رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما از نگاه سایت فیگار

فیلم‌هایی مانند رستگاری در شاوشنک و نمایش ترومن همیشه در خاطر خواهند ماند. رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما از نگاه سایت فیگار را مرور می‌کنیم.

Top Gun: Maverick از آن دسته فیلم هایی است که با ارائه یکی از رضایت بخش‌ترین پایان بندی‌های تاریخ به بینندگان خود نشان داد که چه ترکیب دلپذیری از نوستالژی را برایشان آورده است، و همین توضیح می‌دهد که چگونه این فیلم حتی ماه‌ها پس از اکرانش همچنان سینماها را پر از مخاطب می‌کند.

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما از نگاه سایت فیگار

فراموش نشدنی‌ها!

در این قسمت فهرست عناوین رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما از نگاه سایت فیگار را در یک نگاه می‌توانید مشاهده کنید:

  1. Indiana Jones and the Last Crusade (1989)
  2. The Sixth Sense (1999)
  3. Jojo Rabbit (2019)
  4. The Truman Show (1998)
  5. The Good, the Bad and the Ugly (1966)
  6. The Social Network (2010)
  7. Before Sunset (2004)
  8. Groundhog Day (1993)
  9. Get Out (2017)
  10. The Shawshank Redemption (1994)
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

یک پایان رضایت‌بخش لزوماً نیازی به شاد بودن ندارد، اما باید دقیقاً آنچه را که منطق فیلم می‌طلبد، برآورده کند. از فیلم‌های ترسناک گرفته تا اکشن‌های کلاسیک، اینجا فهرستی از رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما از نگاه سایت فیگار آمده است.

Indiana Jones and the Last Crusade (1989)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

یکی از محبوب‌ترین فرانچایزهای قدیمی در تاریخ سینما، فرانچایز «ایندیانا جونز» است. همان باستان‌شناس و مورخ چالاکی که عاشق جست‌و‌جو برای یافتن اشیای مرموز و اسرارآمیز باستانی است.

شخصیتی که برای خالقش سناریوهای مهیج و جذابی در گونه‌ی ماجراجویی-اکشن به ارمغان آورده است. حقیقتا جورج لوکاس در خلق مختصات کلی شخصیت‌های فانتزی استاد است و استیون اسپیلبرگ نیز هیولای ساختن فیلم‌های بیگ پروداکشن و شلوغ با آورده‌ی مالی بالاست.

بنابراین عجیب نیست که همکاری این دو فیلمساز/صنعتگر بزرگ هالیوودی، فرانچایز محبوبی مثل ایندیانا جونز را به همراه داشته باشد.

ایندیانا جونز از آن دسته اکشن‌هایی نیست که به دلیل وابستگی به جلوه‌های ویژه در مرور زمان کهنه می‌شوند. آنچه در این فرانچایز برجسته است، جهان جذاب اثر می‌باشد که با شخصیت‌پردازی همدلی‌برانگیز از این باستان‌شناس دوست داشتنی و بنا کردن تعلیق و کشمکش و غافلگیری بر بستر هالیوودی‌ترین موقعیت‌های دراماتیک، همراه است.

همین عامل نیز کمک کرده تا هر قسمت از این مجموعه، برای مخاطبان همچنان خوشمزه و جذاب باشد و هنوز حتی پس از قریب به چهل سال، کمپانی‌ها بی‌خیال این مجموعه نمی‌شوند و قرار است به زودی شاهد اکران قسمت پنجم فیلم نیز باشیم.

من البته چون معیار خلاقیت و نوآوری را در قضاوتم لحاظ می‌کنم، معمولا از قسمت‌های بعدی یک فیلم خوش ساخت استقبال نمی‌کنم. درباره ایندیانا جونز نیز بر همین مبنا، از قسمت‌های متاخر مجموعه اندکی امتیاز کم می‌کنم گرچه در کل همه را می‌پسندم.

درباره قسمت سوم این مجموعه یعنی «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» تمام نکاتی که پیش‌تر گفتم، صدق می‌کند. یک فیلم مهیج هالیوودی مناسب برای غروب یک روز تعطیل. از همان فیلم‌هایی که خوردن پاپ کورن هنگام دیدنشان تجویز می‌شود و صفحه‌ی کوچک موبایل یا لپ‌تاپ با هندزفری برای دیدن آن‌ها مناسب نیست.

The Sixth Sense (1999)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

«حس ششم» دقیقاً همان فیلمی است که دنیای اصولی و پر تنش شیامالانی را یدک می‌کشد؛ اثری در باب مرگ و زندگی و ترس درونی آدم‌ها از پدیده‌های مرموز و پنهان.

زبان خاص فیلمساز که بشدت تحت تاثیر هیچکاک است، در این فیلم و اثر درخشان دیگرش «دهکده» به اوج خود می‌رسد و همانطور که خودش هم بارها اعلام کرده، اساساً «حس ششم» در مورد الگوریتم ارتباط است.

شیامالان در مورد این فیلم می‌گوید: “حس ششم درباره‌ی فراگیری چگونه ارتباط برقرار کردن و در نتیجه بر طرف کردن ترس‌های درون ما است، حال چه این ارتباط بین یک دکتر و بیمارش، یک زن و شوهر یا یک مادر و پسر باشد.

بازگو نکردن رازها به افرادی که دوستشان داریم می‌تواند زندگی زناشویی، شغل، خانواده و حتی زندگی خود ما را نابود کند. این عدم ارتباط خود ترسناک‌تر از هر چیز دیگر است.”

فیلم به صورت کاملاً وسواس گونه جزئیات قصه و دامنه‌ی مورد نظر رابطه‌ها را در چینش با هسته‌ی کلیدی رمز و راز رو به جلو هدایت می‌کند. در شروع داستان ما با تعرض یک‌ بیمار به محور رابطه‌ی مالکوم و همسرش روبرو هستیم و سپس پای یک بیمار جدید که پسربچه‌ای بنام کول است به ماجرا باز می‌شود.

با اینکه سببیت اصلی درام بر روی موتیف اثرگذار غافلگیری – شبح بودن خود مالکوم به عنوان روانپزشک – بنا شده و آن‌هم در پایان ماجرا برای مخاطب رو می‌گردد، اما فیلمساز کاملاً باحوصله و با دقت مورد نظر تمام میزانسن‌های ارتباطی را چیده است تا تماشاگر را از این حقیقت منحرف کند.

به بیانی شاکله‌ی اصلی «حس ششم» بر همان چیزی بنا شده که فیلمساز در صحبتش گفته است؛ یعنی “پنهانکاری”. این المان دقیقاً در ظاهر درام ضمیمه گشته و مخاطب در مورد ساحت فردی شخصیت مالکوم، فریب داده می‌شود.

روایت فیلم و اساس پیرنگ بر همین سه لایه‌ی ارتباطی چیده شده و و آن را شرح و بسط ساختاری می‌دهد. شخصیت‌ها در جایگیری پلات و ساحت خود، پله به پله هم گره‌گشایی می‌کنند و هم گره‌افزایی تا اینکه در نهایت این کول است که به آرامش می‌رسد. دوربین در فیلم نقش ناظرانه‌ی خود را در همه جا حفظ کرده و همراه این رابطه‌هاست.

Jojo Rabbit (2019)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

Jojo Rabbit یک درام جنگی نوجوانانه است که قصه‌ی شخصی خود را در فضایی کاملا فانتزی از دوران حکومت حزب نازی بر آلمان و سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم روایت می‌کند.

فیلم نشانه‌هایی از کمدی را در خود دارد اما بهترین صحنه‌هایش از متن و پرداختی کاملا تراژیک خلق شده‌اند، بنابراین تلاش لحن فیلم (در بازی و بیشتر کارگردانی) برای کمدی به نظر رسیدن شاید در ابتدا کمی ناخوش‌آیند به نظر برسد.

رفته رفته با آشنا شدن تماشاگر با شخصیت‌ها و موقعیت هر کدام در داستان، این لحن کمدی موضوعیت خود را پیدا می‌کند و می‌تواند به عنوان یک ابزار برای هجو موقعیتِ تاریخی اسف‌ناک در نظر گرفته شود.

اولین مواجهه با همه‌ی شخصیت‌های فیلم از این لحن کمدی برخوردار است و تنها بعد از عبور از این مرحله است که بیننده متوجه می‌شود نباید آن‌ها را خارج از قاموس خود جدی بگیرد.

«جوجو» پسر آلمانی تنهایی است که معتقد است گوش دادن به فرامین هیتلر تنها راه نجات کشور و نژاد برتر ژرمن است. او در خیالات خود با «آدولف» (با بازی تایکا وایتی‌تی) هم‌کلام می‌شود و برای همه‌ی تصمیمات خود در حیطه‌ی موضوعی حزب نازی و سرسپردگان هیتلر با او مشورت می‌کند.

فیلم با حضور آدولف در اتاق جوجو آغاز می‌شود و یک رابطه‌ی مستحکم بین این دو را نشان می‌دهد. این رابطه در طول فیلم سیر جالبی را طی می‌کند و نشانگر حضور نمادی از پیشوا در ذهن افراد و به خصوص کودکانی است که در معرض تبلیغات قرار گرفته و به نوعی تحت تاثیر پروپاگاندا و کنترل ذهنی آن قرار گرفته‌اند.

در ادامه‌ی فیلم در مقاطع مهم سناریو برای شخصیت جوجو، حضور آدولف تعیین‌کننده می‌شود و چنان ادامه می‌یابد تا در پایان با تلاش جوجو برای رسیدن به صلحی ذهنی با شرایط، در اوج ناملایماتی که از سوی نازی‌ها به او و خانواده‌اش تحمیل شده است به یک نقطه‌ی اوج رسیده و به پایان برسد.

پایان شخصیت آدولف در داستان جوجو، همزمان با پایان کار هیتلر و حزب نازی در داستان کلی فیلم روایت می‌شود که از دقت تاریخی لازم برخوردار نیست.

The Truman Show (1998)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

̎ترومن بربنک̎ (کاری)، مردی معمولی است که در شهری معمولی زندگی می‌کند. او در یک شرکت بیمه، کارمندی معمولی است، زندگی معمولی، زنی معمولی، همسایه‌ای معمولی و دوستی معمولی که هر از گاه با یک بستهٔ شش‌تائی نوشابه سراغش می‌آید.

اما ̎ترومن̎ از زندگی‌اش راضی نیست. می‌خواهد دنیا را ببیند؛ دلش می‌خواهد این شهر دور افتادهٔ کنار ساحل کارت پستالی و خوشگل و تر و تمیز و روشن را ترک کند.

̎ترومن̎، در واقع، یک ̎بچهٔ ناخواسته̎ است. ̎پدر̎ش، ̎کریستوفر̎ (هریس)، یک تهیه کنندهٔ تلویزیونی است که او هرگز ملاقاتش نکرده، و هم او است که ̎نمایش ترومن̎ را خلق کرده، محبوب‌ترین نمایش تلویزیونی دنیا، برنامه‌ای که از طریق آن زندگی را به‌صورت زنده به تماشاگر عرضه می‌کند.

و بدین ترتیب تمامی کسانی که پیرامون ̎ترومن̎ بیچاره را گرفته‌اند، بازیگرانی‌اند با ̎هدفون̎ کوچکی در گوش‌شان. یک روز ̎ترومن̎ تصادفاً وارد قسمت پشت صحنه می‌شود و به همه چیز شک می‌برد. حالا نقشهٔ او این است: بی‌سروصدا آن‌جا را ترک کند….

ستارهٔ فیلم ویر فقط خود او نیست. در واقع نمایش ترومن سه ستاره دارد. یکی نیکول در مقام فیلم‌نامه‌نویس، یکی خود ویر و یکی هم‌کاری که این فیلم موفقیت او در جدائیاز نقش‌های سبک طنز است.

فیلم در واقع دومین بخش از سه‌گانهٔ نیکول پیرامون موضوع هویت، و تنها بخشی است که او خودش پشت دوربین نایستاده و کار را به ویر سپرده است.

دو بخش دیگر این سه گانه، یکی گاتاکا (۱۹۹۷) و دیگری سیمون (۲۰۰۲) هر دو به کارگردانی نیکول است. از سوی دیگر فیلم نخستین تجربهٔ کاملاً استودیوئی ویر استرالیائی در دل هالیوود است.

کارگردانی که آثار قبلی‌اش عمدتاً کارهائی جمع و جور و مستقل بودند که هرچند در آمریکا ساخته شده‌اند، اما کمتر تا این حد از امکانات یک اثر هالیوودی استفاده کرده‌اند. نمایش ترومن یکی از بهترین پایان بندی های تاریخ سینما را دارد.

The Good, the Bad and the Ugly (1966)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

یکی از بهترین فیلم ها با پایان بندی خوب، فیلم خوب بد زشت، دومین فیلم وسترن سرجیو لئونه است. وسترن‌های او که ملیت ایتالیایی دارد به «وسترن اسپاگتی» معروف است که ترکیبی از فرهنگ ایتالیایی و آمریکایی را دارا است و نسبت به نوع آمریکایی‌اش دارای خشونت بیشتری است.

لئونه دنیای خاص آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که در فاصله میان خوبی و بدی، راستی و ناراستی، اعتماد و عدم اعتماد و کشتن و نکشتن همدیگر برای بقا در تردیدند.

او سه شخصیتی را نشان می‌دهد که تنها هستند و برای باقی ماندن باید بجنگند. آن‌ها انسان‌هایی یک بعدی بار آمده‌اند و نوعی دیگر از زندگی را نیاموخته‌اند و مجبور به اینگونه زندگی اند، پس به ناچار سعی دارند همین هویت نصفه نیمه خود را حفظ کنند.

کافی است در چنین فضایی یک لحظه احساسات بر عقل قهرمان غلبه کند و این مساوی است با نیست شدن به همین راحتی. پس نوع زندگی آن‌ها ایجاب می‌کند که از عواطف دوری کنند.

البته آنچه در ذهن این آدم‌ها حکمفرما است مطلق گرایی است چیزی که به سبب زندگی در بیابان و بدویت به وجود آمده است ولی می‌توان ردپای نسبی گرایی را هم در لابه لای آن دید.

مثلاً شخصیت بلوندی با بازی تکرار نشدنی کلینت ایستوود با وجودی که جزء همین افراد است و محیط زندگی‌اش ایجاب می‌کند که کاملاً مثل آنان رفتار کند.

او گاهی ترجیح می‌دهد که اندکی هم تساهل به خرج دهد و چندین بار ماریو رومرو را که به عنوان کاراکتر زشت از او یاد می‌شود در برابر آن همه بلایی که سرش آورده ببخشد و در آخر فیلم او را در بیابان تنها ول نکند.

The Social Network (2010)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

دیوید فینچر در سال ۲۰۱۰ با فیلمی بیوگرافی از یکی از سرشناس‌ترین افراد در حوزه تکنولوژی به نام مارک زاکربرگ و فیلمی با نام «شبکه اجتماعی» یا (The Social Network)، جوهرِ نام خود را در دومین دهه از قرن ۲۱، بار دیگر قوت بخشید.

«شبکه اجتماعی» در هر دو جبهه مردم و منتقدان، به خوبی توانست به موفقیت برسد؛ چه از نظر فروش در آمریکا و فروش جهانی و چه از منظر نظرات مثبت منتقدان و کسانی که معمولا با فیلم‌های فینچر مخالف بودند.

«شبکه اجتماعی» در قالب فیلمی بیوگرافی از مارک زاکربرگ معروف است که داستان چگونگی بزرگترین اختراع برنامه نویسی او، وب سایت فیسبوک (بزرگترین شبکه اجتماعی جهان) و چگونگی مدیریت آن برای رسیدن به سطحی که در حال حاضر شاهد آن هستیم.

فیلمنامه فیلم به دستان آرون سورکین و برداشت او از کتاب “میلیاردرهای تصادفی” اثری از بن مزریک می‌باشد. از سوی دیگر دیوید فینچر نیز با «شبکه اجتماعی» ثابت می‌کند که غیر از امضای کاری خود –ژانر معمایی جنایی-، تبحر زیادی نیز در سبک‌های دیگر دارد و فقط کافی است کمی ریسک کند و از محدوده امن خود خارج شود که این اتفاق به درستی در «شبکه اجتماعی» رخ می‌دهد و فینچری را می‌بینیم که غیر فینچری‌ترین فیلم عمرش را با ظرافت زیاد به تصویر می‌کشد.

«شبکه اجتماعی» را با هیچ مقیاسی نمی‌توان بهترین اثر فینچر یاد کرد ولی یکی از بهترین‌های غیر فینچری کارنامه کاری او است که برتری قابل توجهی نسبت به آثار شاخص ژانر مخصوص به خودش را دارد.

Before Sunset (2004)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

از آن شب رویایی (سال ۱۹۹۵) تا ۹ سال بعد و رسیدن به روز حقیقت (سال ۲۰۰۴). روزی که بعد از ۹ سال دوری و بی‌خبری از یکدیگر، برای بار دوم رقم می‌خورد و این‌بار جلوه واقعی‌تری به خود می‌گیرد.

قسمت دوم عاشقانه‌ی Before با کارگردانی ریچارد لینکلیتر و بازیگرانی چون ایتان هاوک و جولی دلپی در سال ۲۰۰۴ روانه پرده‌های سینما می‌شود و در پیرو قسمت پیشین خود (Before Sunrise، پیش از طلوع)، ظاهر می‌گردد.

در بین عاشقانه‌ی بلند مدت ریچارد لینکلیتر، فیلم دوم از مجموعه‌ی Before نیز نامزد بهترین فیلم‌نامه از سوی آکادمی اسکار می‌شود و با کمی بدشانسی، به همین نامزدی بسنده می‌کند.

«Before Sunset» دقیقا از همان الگوی قسمت اول خود بهره می‌برد با این تفاوت که تکنیک‌پرانی‌های بیشتری را در آن نظاره می‌کنیم و به عنوان یک دنباله از تریلوژی Before، با اعتماد به نفس کافی سعی در پایه‌گذاری سبک جدیدی در سه‌گانه‌ی نامبرده دارد و تغییرات جزئی ولی مهمی را در ساختار خود لحاظ می‌کند.

Groundhog Day (1993)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

فیل کانرز (بیل مورای) گزارشگر هواشناسی  بد اخلاق و ناراضی از وضعیت خود برای تهیه گزارشی از «روز گراندهاگ» به همراه دو همکارش، ریتا (اندی مک داول) و لری (کریس الیوت) راهی منطقه‌ای به نام پانکسوتاونی که در پنسیلوانیا قرار دارد می‌شود.

این روز که در دوم فوریه هرسال برگزار می‌شود و اعتقاد بر آن است که اگر موش‌خرمایی از لانه خود بیرون بیاید و سایه‌اش را نبیند به معنای آغاز بهار است و اگر سایه‌اش را ببیند و به لانه برگردد زمستان تا شش هفته ادامه پیدا می‌کند؛ کابوس  فیل شده و او دوست دارد هرچه سریع‌تر گزارشش را تهیه کند تا زودتر آن شهر را ترک کند.

مشکل جایی شروع می‌شود که او به‌خاطر یک طوفان غیرقابل پیشبینی محبور می‌شود شب را در پانکسوتاونی بماند. روز بعد دوباره دوم فوریه است و روز پس از آن … و این‌گونه می‌شود که او در یک سیکل مداوم در آن روز گیر می‌افتد.

فیل کانرز داستان موش خرمای معروف شهر که اتفاقا نام آن‌ هم فیل است و در یک قرابت جالب، گزارشگر هواشناسی بودنش به پیش‌‌بینی موش‌خرما ربط پیدا می‌کند؛ برایش باورپذیر نیست.

او که همواره یک خودشیفتگی و خودخواهی در وجودش دارد، با نگاه از بالا به مردمی که این روز را جشن می‌گیرند، آن‌ها را احمق می‌داند.

Get Out (2017)

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

شاید هیچ‌گاه به کارکرد سینمای هراس به اندازه زمانی که فیلم GET OUT را تماشا کردم نمی‌شد پی برد. فیلمی از یک سیاه پوست درباره یک سیاه پوست.

داستان فیلم بسیار جالب است. دختری سفیدپوست با نامزد سیاه پوست خود برای تعطیلات آخر هفته راهی خانه دختر می‌شوند. بعد از آشنایی جوان سیاه پوست با خانواده نامزدش کم‌کم متوجه این حقیقت می‌شوند که رفتارها و برخوردهای عجیبی در آن خانه در حال رخ دادن است.

رفته رفته جوان درمی‌یابد که باید به زودی از خانه بیرون برود چون جانش در خطر است. خانواده نامزد او خانواده ثروتمند باستانی سفیدپوستی هستند که برای ادامه بقا و حفظ میراث خانوادگی خود بخشی از مغز سالخوردگان خود را که حافظه و تیپ شخصیتی آنان است را در مغز سیاه پوستان جوان قرار می‌دهند تا بتوانند تا زمانی که سیاه پوست زنده است حیات و میراث خود را زنده نگه دارند.

(The Shawshank Redemption (1994

رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما
رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما

رستگاری در شاوشنک با حال و هوایی راز آلود و معمایی یکی از بهترین پایان بندی های فیلم را دارد. همزمان با ورود اندی دوفرین (بانکدار درجه یکی که به اتهام قتل همسرش آلوده شده است) به لوکیشن زندان، با خلق راوی و تغییر نسبی زاویه دید و انداختن بار روایت بر دوش رد ( مورگان فریمن) مخاطب را به قضاوت درباره دوفرین و تماشای شخصیت او از مسافتی دورتر دعوت می کند.

و این قضاوت و داوری که در ابتدای داستان، تعلیقی کلیدی و موضوعی قابل توجه به شمار می رفت، رفته رفته با ظهور و رشد محتواهایی اساسی و عمیق به حاشیه رانده می شود و اهمیت خود را از دست می دهد و دارابونت با هوشمندی هر چه تمام تر و البته به مدد گره گشایی هایی که در طول داستان ایجاد می کند، کم ارزش بودن “قضاوت” را (که البته محتوای بولد و برجسته اثر نیست!) به شکلی که هرگز توی ذوق نمی زند به مخاطب القا می کند!

زندان شاوشنک در واقع سمبل بدبختی و تجسم عینی کلکسیون سختی ها و نا امیدی هاست. و رستگاری در آن، شاهکاریست که اندی دوفرین موفق به انجام آن می شود.

دوفرین نماد مطلق حرکت، امید و میل به زندگی است، در واقع امید که برجسته ترین مفهوم اثر است در کاراکتر دوفرین متجلی شده است.

بیشتر بخوانید:

از همراهی شما تا انتهای نوشتار رضایت بخش ترین پایان بندی های سینما از نگاه سایت فیگار سپاس‌گزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود آگاه کنید. شما می‌توانید به عنوان نویسنده مهمان در سایت فیگار عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقاله‌ها، نقد فیلم ، نقد سریال ، اخبار سینما و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با آن بر روی لینک نویسنده مهمان کلیک نمایید. در ضمن شما همراهان عزیز می‌توانید به اینستاگرام فیگار جهتِ شناختِ مهمترین فیلم های ژانرهای مختلف و خلاصه نقد و بررسی‌های فیلم‌های روز دنیا مراجعه کنید.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *